tag:blogger.com,1999:blog-68750898265252610292024-03-20T16:07:35.029+01:00بغضپریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.comBlogger274125tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-5461881876049566282014-06-04T10:12:00.000+02:002014-06-04T10:12:05.578+02:00برای آنها که در ( دهه ی شصت ) کودکی کرده اند.<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div style="-webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: #141823; font-family: Helvetica, Arial, 'lucida grande', tahoma, verdana, arial, sans-serif; font-size: 12px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; line-height: 15.359999656677246px; orphans: auto; text-align: left; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px;">
<div data-ft="{"tn":"H"}">
<div class="_5cq3 mtm" data-ft="{"tn":"E"}" id="u_ps_0_0_3" style="margin-top: 10px; position: relative;">
<a ajaxify="https://www.facebook.com/photo.php?fbid=639925689434338&set=a.112854245474821.21023.100002507383161&type=1&src=https%3A%2F%2Fscontent-b.xx.fbcdn.net%2Fhphotos-xfp1%2Ft31.0-8%2F10386887_639925689434338_5765600079633163844_o.jpg&smallsrc=https%3A%2F%2Fscontent-b.xx.fbcdn.net%2Fhphotos-xpa1%2Ft1.0-9%2F10426750_639925689434338_5765600079633163844_n.jpg&size=999%2C866&player_origin=unknown" class="_4-eo" href="https://www.facebook.com/photo.php?fbid=639925689434338&set=a.112854245474821.21023.100002507383161&type=1" rel="theater" style="-webkit-box-shadow: rgba(0, 0, 0, 0.0470588) 0px 1px 1px; color: #3b5998; cursor: pointer; display: block; position: relative; text-decoration: underline; width: 454px;"></a></div>
</div>
</div>
<br />
<div class="_5wj- _5pbx userContent" data-ft="{"tn":"K"}" dir="rtl" id="js_2" style="-webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: #141823; font-family: 'lucida grande', tahoma, verdana, arial, sans-serif; font-size: 14px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; line-height: 1.38; orphans: auto; overflow: hidden; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px;">
<div class="text_exposed_root text_exposed" id="id_538ed47d999182e06323621" style="display: inline;">
<div style="display: block; margin: 6px 0px;">
اینقدر به من نگو « نوستالژی باز » ،<br />وقتی<br />در زادگاه « پت و مت » زندگی می کنم ،<span class="text_exposed_show" style="display: inline;"><br />نمی توانم از آن بگریزم!<br />وقتی « تام »با دوستم ازدواج کرده<br />و « جری » همسایه ی طبقه پایینمان شده!<br />« دکتر ارنست » متخصص ارتوپدی ام است<br />و « فلونه » استاد مارکتینگم در کالج .<br />من دیگر نوستالژی باز نیستم ،<br />وقتی « دنی » در کوه های آلپ پیتزا فروشی دارد<br />و « آنِت » سر کوچه مان صندوق دار یک هایپر مارکت است ،<br />حتا « لوسین » روی پل چارلز عروسکهای چوبی می فروشد ،<br />به من نگو « نوستالژی باز » ،<br />وقتی « سند باد و علی بابا » در چین شده اند « وبسایت » ،<br />« لوسیمه » در باشگاه مرا می دواند ،<br />و « پرین » در بنگاه معاملات املاکی برایم خانه می خرد ،<br />وقتی به « سباستین » ماشین می فروشم ،<br />از « بولک و لولک » در لهستان ظروف سرامیک می خرم ،<br />مو و ابروهایم را به قیچی « نل » می سپارم ،<br />وقتی « روباه مکار » حاکم است ،<br />و « پینوکیو » رییس جمهور!<br />« نوستالژی بازی » از من رد شده ! در هم حل شده ایم.</span></div>
<div class="text_exposed_show" style="display: inline;">
<div style="margin: 0px 0px 6px;">
« پریسا ، خرداد 93 ، پراگ»</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhgPASh5SBaDFZMCb3PblzMh2Rkio5bEuGKwvfs-9QxZJoIA5OVVfHKXr1SwNLPSMjohkL7ij1dQWGbP3WPE7tz6aBXTBvNl4cXQSnsevGc4C62DuSCNa8wJVFLq5b2QFpLWeelOQXPwWA/s1600/Nostalgia2.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhgPASh5SBaDFZMCb3PblzMh2Rkio5bEuGKwvfs-9QxZJoIA5OVVfHKXr1SwNLPSMjohkL7ij1dQWGbP3WPE7tz6aBXTBvNl4cXQSnsevGc4C62DuSCNa8wJVFLq5b2QFpLWeelOQXPwWA/s1600/Nostalgia2.jpg" height="277" width="320" /></a></div>
<div style="margin: 0px 0px 6px;">
<br /></div>
</div>
</div>
</div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-90941415718086399422014-01-13T14:31:00.001+01:002014-01-13T14:31:16.041+01:00فیلم پرویز, جامعه ی مجنون ساز ایرانی!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
در جشنواره ی فیلمهای ایرانی پراگ فیلمی دیدم به نام «پرویز» ساخته ی مجید برزگر. اگرچه خیلی ها وقتی تیتراژ پایانی فیلم بر پرده ی سینما نشست با طنازی پرسیدند ؛خوب قسمت دوم اش کی پخش می شود؟» ولی به شخصه پس از « میراث من جنون» ساخته ی مهدی فخیم زاده هرگز فیلمی به این متفاوتی و گیرایی ندیده بودم و این در حالیست که من همیشه و هر فیلمی حتا فیلم بد و بازاری را تماشا می کنم.<br />فیلم پرویز داستان پیر پسر! ی به نام پرویز است که در آستانه ی پنجاه سالگی و چاقی بی حد و مفرط، از یک انسان بی آزار و اصطلاحن به در بخور، به فردی خطرناک و نیمه جانی تبدیل می شود.و شما اگر دقت کنید و باهوش باشید و اهل اندیشه، متوجه می شوید که او هرچه هست و هرچه می شود ثمره ی جامعه است. شما در این فیلم می توانید اهالی یک مجتمع مسکونی را ببینید که بی توجه به منافع انسانی و جمعی و ( بنی آدم اعضای یکدیگرند) منافع خود را برتر می دانند و بی اختیار ظالمانی می شوند که مظلوم را به مجنونی خطرناک تبدیل می کند. در این فیلم شما می توانید جامعه ی کوچک پیرامون پرویز و او را، سمبولیک به ابعاد وسیع کشوری و حکومتی تبدیل کنید و متوجه شوید که چگونه هر دیکتاتور،ستمگر، مظلوم و ظلمی ، زنجیره وار ثمره ی ندانم کاری و کم خردی و خودخواهی جمعی است.<br />دیدن این فیلم را اگر برایتان میسر شد از دست ندهید. </div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-74536738870752039552013-12-30T08:58:00.000+01:002013-12-30T08:58:31.506+01:00خانم شهردار!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
آدم نمی داند از شنیدن بعضی خبرها خوشحال باشد یا غمگین. مثلن همین شهردار شدن یک دخترخانم بیست و شش ساله ی قطعن با لیاقت، سامیه بلوچ زهی. وقتی خبر را خواندم از اینکه سمت انتخابی به او رسیده و نه انتصابی بسیار خوشحال شدم. زیرا پیش از این هم زنان بسیاری در حوزه های مدیریتی توسط دولت ها به کار دعوت شده بودند. مانند خانم حمیرا ریگی که در مقطعی بخشدار مرکزی چابهار بود. اما انتخاب یک زن توسط مردانی از اعضای شورای شهر که از جنس همان سنت ها و بسته بودنها و کم سوادی های منطقه هستند، نوید خوشی از تغییر می دهد. آن بخش از ایران که در بی خبری اش هستیم و حکومت به آن بی مهری می کند و تصوراتی که القا کرده است ورای تصور ماست با این خبر توجه ها را به خودش جلب کرد.<br />
اما آن جایی که آدم ناراحت می شود مربوط به زمان است. به آنچه که ما را در زمره ی کشورهای جهان سومی قرار می دهد. در سال 1342 خمینی و انصارش!! فریاد وا اسلاما وا ناموسا وا مصیبتا سر دادند فقط به دلیل اینکه حکومت وقت ( حتا پیش تر از سوییس ) به نیمی از جامعه یعنی زنان حق رای می داد و پس از آن زنان لایق و خبره ای به جمع وزرا و وکلا و قضات و... پیوستند.<br />
.... و امروز ما از اینکه یک دختر خانم شهردار یک شهر هزار نفره شده است - یک چیزی شبیه ریش سفید فامیل( چون معمولن در شهرهای کوچک همه فامیل و یا آشنای نزدیک هستند)- خوشحالیم.<br />
یک جورهایی مجبوریم چشم به پست رفتمان ببندیم و به شروع دوباره امیدوار باشیم.</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-41852126590540860272013-12-23T15:08:00.002+01:002013-12-23T15:08:19.171+01:00فراموشی!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
یک روز حتمن برایتان می گویم که چه چیزهایی سبب می شود آدم خودش را فراموش کند. هرچند یکی از این موارد مادر شدن است، البته من هنوز خودم هستم :-) در مواردی همسر شدن... و البته دیده شده، هرچند نادر، پدر شدن! و البته به نظرم بیشتر در جهان سوم این موردها سبب می شوند آدم خودش را یادش برود. ولی به هر حال من مدتی است که نه به این دلایل، که به دلایلی، احساس می کنم آن آدم قدیم نیستم. <br />
قدیم یعنی همین چهار،شش یا هفت سال پیش. به نظر می رسد وقتی درس و کالج سرگرمم کرد، دست از سر خودم و خواننده برداشتم، ولی راستش را بخواهید نوشتن بخشی از وجود من است نه مستمسکی برای سرگرمی.<br />
حالا می فهمم که دلیلش فقط درس نبود. می خواهم سربسته بگویم، فعلن، ولی وقتی هرچه که می نویسید سیاسی است و شما سواد سیاسی ندارید و دیگر دلتان با گفتن حقیقت خنک نمی شود! وقتی هرچه می گویید از نظر یکی مثل خوره به روحتان ایراد دار است،اتفاقی که می افتد این است که شما از نوشتن سرخورده می شوید. مثلن فکر کنید هربار شما درباره ی روزتان می نویسید مادر یا خواهر یا پدرتان بخواند و اعتراض کند که چرا این را مطرح کردی،فلان موضوع خصوصی است،منظورت از بیان آن قضیه چه بود! بعد تو هرچقدر هم بزرگ شده باشی خیال می کنی موجود نفهم کودنی هستی که باید افسارت را بگیرند و حتا مرده ای که در کوچه پشتی بر دوش می برند نشانه ی بارز خطای توست!؟ :-) نه اینکه خدای نکرده خیال کنید من گرفتار چنین قضایایی بودم و هستم، فقط خواستم بدانید فراموشی ریشه های متفاوتی دارد.</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-69263733838717671052013-08-22T10:07:00.001+02:002013-08-22T10:47:31.733+02:00همینکه هاله ندارد کافیست...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
چند روز پیش قبل از آنکه صفحه ی فیسبوکم را ببندم دوستی استاتوس زده بود « برایم مهم نیست روحانی چه قولهایی داده و چندتایش عملی می شود! همینکه مدعی هاله نیست به رای دادنم افتخار می کنم».<br />
نویسنده ی مطلب دوستی بیست و نه ساله- ضد دین- ضد مذهب و موافق رابطه ی جنسی گروهی خانوداگی- فوق لیسانس مدیریت و استادیار دانشگاه است. <br />
هرچند من قصد ندارم بگویم اینها صفاتی خوب یا بد هستند و یا تفتیش عقاید کنم اما با خودم فکر می کردم; چند درصد آدمهای دنیا در بزنگاه های تاریخی به آنچه که هستند و می خواهند و می بایست! فکر می کنند؟<br />
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-51301188042000371862013-08-18T17:22:00.001+02:002013-08-18T17:22:17.657+02:00بای بای. فیس! بوغ<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
برای برخی در آمریکا مکانی برای یافتن عشق است و در اروپا برای همکاری گروهی دانش آموزان و در جهان عرب برای قرارهای انقلابی. برای ما جاییست عجیب و غریب برای متعجب کردن آنهایی که دوستمان دارند.<br />
خوشحالم که دیگر عضو نیستم و می توانم به نوشتن و خواندن بپردازم.<br />
حالا برای شروع وبلاگ نویسی مجله ای الکترونیکی را با شما قسمت می کنم. <a href="http://iranandmiddleeast.com/" target="_blank">ایران و خاورمیانه</a></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-6381838667053966572013-06-16T12:52:00.003+02:002013-06-16T12:52:36.299+02:00پرزدینته بنفش ایرانی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
حسن ای فریدون ِ روحانی<br />
پرزیدنته بنفش ِ ایرانی<br />
<br />
<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
نکند رای ملت ببری</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
نشود دگر از تو هیچ خبری!</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
نکند همچو سید خندان بشوی</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
تدارکاتچیِ گریان بشوی</div>
<br />
<br />
نکند در سوریه ادامه دهی<br />
آبروی رای دهندگان ببری<br />
<br />
قول داده ای پِِیِ اتم نروی دل به اشتون و امثالهم بدهی<br />
<br />
حسن , عاقا دلش اتمیست می دانی؟<br />
پر از شعارستُ کوتاه بیا نیست میدانی؟<br />
<br />
شایدم تو بهتر میدانی<br />
عاقا خودش کم آورده حیوانی<br />
<br />
دیده مملکت روبه نابودیست<br />
از آنطرف حرف حضرتش یکیست<br />
<br />
"چه کنیم چه نکنیم مشاورین؟<br />
تو بگو حسن پسرم آورین!<br />
<br />
وضع نظام حسن خطرناک است<br />
آقازاده ام از آینده بیمناک است<br />
<br />
حصرها را بشکنم؟ آخر حسن<br />
رهبرم من با بصیرت پیلتن<br />
یک غروری دارم و کله خری<br />
آبروی من چه پس آقا فری؟<br />
هاشمی؟ اکبر؟ حرفش را نزن<br />
دخترش هارَست پسرهاش تیغ زن<br />
خاتمی را رو کنم؟ اصلن نگو<br />
خوش لباسست و رفیق ِ گفتگو<br />
<br />
کیست بهتر از خودت آخر حسن؟<br />
پیشرو اصلن نترس باقیش با من"<br />
<br />
حسن ای فریدون ِ روحانی چهره ات مهربان گذشته ات جانی<br />
<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
گفته ای سر عهدت می مانی تو که قولی ندادی حیوانی</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
تو فقط گفته ای هسته ای کمتر سرهنگ نیستی و حقوقدانی</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
نه از حجاب زنان گفته ای نه از آزادی بیان گفته ای</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
نه ازجنبش سبز سهراب و ندا نه از رفقای قدیمت و زندان گفته ای</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
حسن ای فریدون ِ روحانی پرزیدنته بنفش ِ ایرانی</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
اینهمه رنگِ خدا,آخر بنفش؟ رنگ ِ خنثا رنگِ بی ربط با درفش؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
سرخ را بهتر ندیدی رنگِ خون؟ یا سفید صلح و سبزِ بیشه گون؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
سبز رنگ فتنه است حق با شماست از گذشته گفتن من هم خطاست</div>
<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="color: #666666;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Georgia, 'Times New Roman', serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;">(پریسا صفرپور خرداد ۹۲)</span></span></span></div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-19510157279877758722013-06-12T10:02:00.000+02:002013-06-12T10:02:31.366+02:00آیا ۴ سال دیگر که اصغر حجازی از بیت رهبری و سردار نقدی و جلیلی کاندیدا باشند می بایست برویم به جلیلی به عنوان آدم معدل تر رای بدهیم؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
بحث انتخابات آنقدر داغ شده و ملت تصمیم گرفته اند برای ۳۴ امین سال متوالی به دیکتاتور رای بدهند که نتوانستم نظرم را نگویم. بلاخره من هم قطره ای از همان دریا هستم و حق دارم بگویم رای نمی دهم. دوستان عزیزتر از جانم ۱۰۰ بار پرسیده اند چرا؟ چرا باید منفعل باشیم؟ بنده که غلط کرده ام به کسی بگویم منفعل باشیم فقط می گویم من جور دیگری مبارزه کرده ام. امروز هم که ایران نیستم روش مبارزه ام فرق دارد و هرگز منفعل نبوده ام. اما چند سوال دارم:</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- تصور نمی کنید حکایت فاعلهای آن داستان ِمعروف امروز تبدیل شده است به کاندیداهای رنگارنگ؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- آیا ۴ سال دیگر که اصغر حجازی از بیت رهبری و سردار نقدی و رادان و جلیلی کاندیدا باشند می بایست برویم به جلیلی به عنوان آدم معدل تر رای بدهیم؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- آیا خواسته های ما از زندگی اینقدر حداقلی شده؟ و نمی دانیم که حکومت بیش از پیش فشار وارد خواهد کرد و ما همچنان میزان طاقت مان را به آنها نشان می دهیم و به هر ۴ سال یکبار شوی انتخاباتی راضی هستیم؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- فکر نمی کنید با حضور پای صندوقهای رای داریم این پیام را می دهیم که دیکتاتور جان ما به حداقل ها راضی هستیم. ادامه بدهید. فقط قربان دست تان فاعلها را بیشتر کنید؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- آیا به این فکر کرده اید که اگر حضور پای صندوقهای رای ادامه پیدا کند جهان به غیر مشروع بودن حکومت جمهوری اسلامی شک می کند و همه ی اشتباهات بزرگ و فاحش ِ رژیم به پای ملت هم نوشته می شود؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
- آیا بهتر نیست اعتراضاتمان را در چهارچوب خودمان به حکومت تحمیل کنیم و نه هر چهار سال یکبار در دامِ شوی آنها؟</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<br /></div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-6937213681915215752013-03-08T09:17:00.001+01:002013-03-08T09:49:48.308+01:00ما ز ؛ زن؛ بودن پریشان گشته ایم مرحمت فرموده ما را ؛ نر؛ کنید!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
از وقتی خودم را شناختم "بغض" بودم ولی می خواهند به من غالب کنند "زن" هستم. برایش قیمت گذاشته اند و آن را برای خودشان ارزان کرده اند و به خودم گران می فروشند.<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">وقتی خدا آدم را آفرید اسم مرا حداقل "آدمک,آدمی,آدمو,آدما" و از این چیزهای مربوط به "آدم" نگذاشت و نه با تبعیض که با مصلحت!! مرا "حوا " نامید.</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">در طول تاریخ بنا به مصلحت و گاهی بنا به نسبت!! اسمهای زیادی برایم گذاشتند.</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> جنین که شدم اسمم از غیب "دختر" بود ولی به دنیا که آمدم شدم لیلا, زری, سارا, پری, سیمین, فری....</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تا شش هفت سالگی "ملوسک" صدایم میکردند و تا ۱۱ سالگی "آتش پاره."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">از آن به بعد با هر موقعیت اسمها جدیدتر شد.در جمع شوهردارها "دختره ی چشم و گوش بسته" بودم و در جمع مردان "هلوی پوست کنده."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> در راه دبیرستان "عشق من" میشدم و در دبیرستان "خرفت سروگوش جنبیده".</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">قصاب محل "نورچشمی" صدایم میکرد و راننده تاکسی بعد از نپذیرفتن نگاه های آیینه ای "پتیاره" .</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">برای شوهرخواهر "نان زیر کباب" و برای همسر برادر "عایشه و قطامه" .</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">پسرهمسایه مرا "آرزو" میدانست و مادرش "هرزه".</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">عاشق که شدم اسمم را گذاشتند "فاحشه" و بعد از دلزدگی شدم "دمدمی مزاج ِدیوانه."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">پای سفره ی عقد </span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">صدایم کردند </span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">"دوشیزه ی باکره" و بعد از تو سری خوردنها "ضعیفه ی ناشزه."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> برای پدر بسته به شنیده هایش از درو همسایه یک وقتهایی "جواهر کمیاب" بودم و گاهی "یابوی رمیده."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">گاهی برای مادرم "معلم" بودم و او معمولن صدایم می کرد "سلیطه."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">موقع حق خواهی "آتش بیار معرکه" و در صورت سکوت "اُممل بی بته".</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">چشم و گوش بسته و بیدریغ که محبت میکردم میشدم "فرشته" و موقع تقاضای چیزی"عقده ای ِاَجنه".</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">دخترم با صدای شنیدن پایم به پشت خطی میگفت "اینهم ننه فولادزره". پسرم صدایم میکرد "حاج خانم بی حوصله." برای خواهرشوهر "این زنیکه "بودم و برای مادرش "عفریته."</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">گاهی "خاله" گاهی "عمه." بعضی وقتها "خانمِ بنده"....</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">یک روز هم به من می گویند "زن" و تبریک می فرستند. </span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">فردایش دچار همان چندگانگی ِ همیشه...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;">پریسا صفرپور </span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;">پراگ اسفند ۹۱</span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-57445228003810492712013-01-28T11:12:00.002+01:002013-01-28T13:18:04.989+01:00شنگول را به سیخ کشیدند. منگول کراک و زیتون می زند.حبه ی انگور گوشتش را فروخت.<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">نه یکی بود نه یکی هست.</span><br />
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> همه چی بود غیر از خدا.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">در جنگل سرسبزی که بزبز قندی زندگی می کرد, روباه و کفتار و موشهای فاضلاب شیر را کشتند و خودشان را سلطان کردند. مدتی به این منوال گذشت.کم کم روباه و کفتار ترسیدند و موشهای فاضلاب را خوردند.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">کمی گذشت و کفتار هم از زیرکی روباه ترسید و دم او را چید و پرتش کرد به یک گوشه ی جنگل.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">وقتی موشهای کثیف فراری یا تمام شدند کفتار دلش خرگوش و سنجاب خواست. کم کم دلش حیوانهای گنده تر خواست. فهمیده بود که باید شیر و پلنگ و ببر و یوز بخورد. چون بره ها و بزها سرشان به چریدن ِ ذره ای علف گرم بود و کاری به کارش نداشتند.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">کفتار پیر از گرگ ها خواست هر جانوری که ممکن است "سرش بوی سبزی" بگیرد را برایش به سیخ بکشند.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> فیل و میمون و بز و شیرش فرقی ندارد.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">یک روز بزبز قندی رفت علف بیاورد. ولی دیگر علفی در جنگل نمانده بود. یا در آتش کینه ی روباه و کفتار سوخته بودند و یا زیر پای گرگهای همیشه دونده و شکاری لهیده بودند و یا بره های فربه تر چریده بودند.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">علف تمام شده بود. خواست شیرش را بفروشد. ولی گفتند شیر را با پستانش می خرند. بزبزقندی پستان را فروخت ولی مامان بزی بی پستان را کسی نمی خواهد.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">گرگ شنیده بود کله ی شنگول بوی سبزی می دهد. در خانه را شکستند و او را بردند و برای کفتار به سیخ کشیدند.</span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">منگول نتوانست تکان بخورد. کراک و زیتون زده گوشه ای لمیده بود.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">حبه ی انگور گرسنه و تنها و درمانده رفت شیرش را بفروشد. گفتند تو که هنوز پستان نداری که شیر داشته باشی ولی گوشتت خوب است. برای بزم شبانه ی اهالی, گوشت ِخوبی هستی. حبه ی انگور خودش را به بزمهای شبانه ی اهالی فروخت.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">اگر جویای حال خاله سوسکه و خرگوش بازیگوش و عروسک قرمز پوش و حسنی هستی وضعشان همین است.</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">این قصه را گفتم که بیدار تر شوی. خوب است که چشمهایت از ترس از حدقه در آمده فرزندم. بیدار شو...</span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">دیگر وقت ِ نخوابیدن است.</span></div>
<div>
<u><span class="Apple-style-span" style="color: #666666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">(</span></span></span></u><u><span class="Apple-style-span" style="color: #666666;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"> پریسا صفرپور-نهم بهمن ۱۳۹۱)</span></span></span></u><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="color: #444444;"><br /></span></span></div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
<div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiLjoBGpq-YxTgbMGaPsp_DR6H49PQwkBiIOfbtJFz0sEsTftubY7OKnp3D-nIWrO0P3rlCvIEwecIEAtBk5psnEw2UzY73kHO6JzUOla7ry7bv0SgfdYPMu7ewdZ80ffXfm1AfQPv91mc/s1600/il_570xN.195758084.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiLjoBGpq-YxTgbMGaPsp_DR6H49PQwkBiIOfbtJFz0sEsTftubY7OKnp3D-nIWrO0P3rlCvIEwecIEAtBk5psnEw2UzY73kHO6JzUOla7ry7bv0SgfdYPMu7ewdZ80ffXfm1AfQPv91mc/s320/il_570xN.195758084.jpg" width="308" /></a></div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
<div>
<br /></div>
<div>
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.blogger.com/"></a><span id="goog_1133878043"></span><span id="goog_1133878044"></span><br /></div>
</div>
<div>
<br />
<a name='more'></a><br /></div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-79218419895967178942013-01-11T16:17:00.001+01:002013-01-11T16:17:29.653+01:00شیرینیهای تلخ...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تلخ شده ای,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">"زهر مار"</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">نخند,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">مرثیه خواندن ثواب دارد,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">با آنهمه "لذت شرعی" </span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> و شیرینی زیاد </span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">از «آب حیات»ی که به خوردت داده اند,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تلخ شده ای...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<br /></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-89302749538965531252013-01-07T09:12:00.004+01:002013-01-07T09:12:49.879+01:00به هر حال...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تو «مالِ» دیگران هستی,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">خوب درست است که « فاحشه» نیستی,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">ولی «متعلّقات» هستی.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">در آبرومندانه ترین حالات سنگ صبور مادر</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">مایه ی فخر پدر</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> ناموس برادر</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> و متعلق به همسرت هستی.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">فرقی ندارد بخوان, نخوان , بشو, نشو, باش ,نباش </span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">درس, کتاب, استاد, دکتر, زیبا, زشت</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تو یک « چیزی » هستی که برای « کَسی » شدن دست و پا می زنی.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">تو « متعلق» هستی,</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">دست و پا بزن شاید</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">«مال ِ»خودت شدی.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">به هر حال ...</span><br />
<br /></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-88057008720277911552012-12-18T14:26:00.000+01:002012-12-20T19:20:41.016+01:00لایکهای فیس بوک معظم ِ فرزانه هرگز اندازه ی فیس بوک ِ برنامه ی پارازیت نخواهد شد...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: right;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: right;">
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">همانطور که مستحضر هستید سربازان گمنام ِ فرزانه ی عظما در فیس بوک صفحه راه انداخته اند و لایک هایشان هم برای یک روز بدک نیست اما خدایی لایکهای این صفحه در عرض یکسال به اندازه ی لایکهای تلویزیون من و تو و یا صفحه ی پارازیت خواهد شد؟ بعید می دانم.</span></div>
</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: right;">
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">به هر حال در میان این لایک زننده ها عده ای واقعن هویت دارند اما به طرز حیرت آوری بسیاری از آنهایی که لایک کرده اند هویت شان مشخص نیست و بسیاری هم همان روز در فیس بوک عضو شده اند. بنده می گویم اگر تعداد لایک ها به ۱ میلیون رسید حتا با وجود اینکه سربازان گمنام امام زمان با امدادهای محیرالعقول اکانتهای ۱۰۰ تایی خواهند داشت بنده از سِمَتِ مخالف نظام استعفا خواهم داد و به زندگی ام می رسم =))</span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
</div>
</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgFLjMNoCyHw69I56ptGu9co0breWbDtxk1zsyWkMTzXW_kv1hQw8eTSmjFkXKE_3ZgrJvMmzY46O_YHb8BI5h_zC3nx4tiAt5kzMz9cMsgePOph5VxpfewGpFivXKhgjeRG10qqbZZgGE/s1600/Untitled-4.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="241" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgFLjMNoCyHw69I56ptGu9co0breWbDtxk1zsyWkMTzXW_kv1hQw8eTSmjFkXKE_3ZgrJvMmzY46O_YHb8BI5h_zC3nx4tiAt5kzMz9cMsgePOph5VxpfewGpFivXKhgjeRG10qqbZZgGE/s400/Untitled-4.jpg" width="400" /></a><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh19o6ggJBdbUeJ4B-8o4WFmW5Nd77hUqTe7QlhQTqFnH7jj60uhn3lKvm_c2uAy9t6VH4tZ3wZ6lswVWyo-70Z4RxOulVPTUCIEh6oM4lOlQnLskld0vClt2cqrgnsRNn8RTJI7aPpC5Q/s1600/Screen+shot+2012-12-18+at+2.58.22+PM.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="201" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh19o6ggJBdbUeJ4B-8o4WFmW5Nd77hUqTe7QlhQTqFnH7jj60uhn3lKvm_c2uAy9t6VH4tZ3wZ6lswVWyo-70Z4RxOulVPTUCIEh6oM4lOlQnLskld0vClt2cqrgnsRNn8RTJI7aPpC5Q/s400/Screen+shot+2012-12-18+at+2.58.22+PM.png" width="400" /></a></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<div style="text-align: center;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">بعد اون وقت ما تو مملکت اینهمه ۱۸ تا ۲۴ سال ِ خ.ر دوست داشتیم نمی دونستیم؟ </span></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">Most popular group age</span></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> 18-24 </span></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">years old</span></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> =))))</span></span></span></div>
</div>
</div>
<div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<br /></div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-11793974199684374862012-11-03T10:30:00.000+01:002012-11-03T10:30:00.648+01:00برای زنان و مردان دربند و ستودنی ترین نسرین...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">روزی روزگاری در شهر معمولی ها که دیوی دوسر حاکمش بود زنی بود که آدم بود. او را برای معمولی کردن به سیاهچاله انداختند ولی او جانش را کف دستش گرفت و گفت:</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> -بیا... بگیر..من برای معمولی شدن به دنیا نیامده ام. می خواهم آدم باشم.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">این داستان دو تا آخر دارد یکی به دیوار خوردن کله ی دیو و حسرت به دل ماندنش. یکی پرواز کردن همان یک آدم از شهر معمولی ها. در هر دو حالت همه ی معمولی ها همانطور مانده اند و نسرین ستوده همان آدمی که بود هست و خواهد بود.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">ولی غم انگیز است که تاریخ هرگز قدردانی کردن را به ما نمی آموزد و همیشه راه آزادی را تعداد انگشت شماری مردان و زنان آزاده با جانشان برای مردمانشان باز می کنند اما همین قدردانی نیاموختن است که باز هم راه آزادی و آزادگی مان را سنگلاخ می کند.غم انگیز است...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">آنها عشق به قدرت را در قلبهایشان به قدرتِ عشق تبدیل کرده اند و جاودان شده اند و ما به همینکه ابدی هستند بسنده می کنیم بی آنکه به امروزشان بها بدهیم.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">هنگامیکه از قدرت عشقشان حیرت می کنیم که دیگر نیستند و سپس برای آزادی مان حاضریم خونها در جنگها بدهیم و نام آنها را پرچم آزادی خواهیمان کنیم حال آنکه خواسته ی آنها قطره ای عرق ریختن بود برای پایداری ِ صلح.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">درست است این رسم روزگار و بشریت است که همه نمی توانند کارهای بزرگ انجام بدهند ولی همه می توانند یک کار کوچک بکنند با قلبهای بزرگشان.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">ما می توانیم بلند بلند فکر کنیم آن وقت آزادی مان را فریاد زده ایم. می توانیم مخالف گفته ها و عقاید هم باشیم اما تا پای جان از حق هم در برابر دشمن دفاع کنیم.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgxcQ_arcFNPi46GeGYa9yA7G1RFuAjEEhhtAbWXPFrWazrwXKRj1VPyaoiPyZmnyWGiBb6TJ9reiQPLyQwrSy7WKsDh2-pu0XYQfPNrDSoUlmz9CvtYaOWqjMpajLmqP30OeUT-Yuu60s/s1600/nasrin.jpg" imageanchor="1"><img border="0" height="265" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgxcQ_arcFNPi46GeGYa9yA7G1RFuAjEEhhtAbWXPFrWazrwXKRj1VPyaoiPyZmnyWGiBb6TJ9reiQPLyQwrSy7WKsDh2-pu0XYQfPNrDSoUlmz9CvtYaOWqjMpajLmqP30OeUT-Yuu60s/s400/nasrin.jpg" width="400" /></a></div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-23107573633408942712012-10-01T21:40:00.000+02:002012-10-01T21:52:47.944+02:00طرح جدید رهبر ایران برای دور زدن تحریمها و به زانو در آوردن دژمن!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<blockquote class="tr_bq">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></blockquote>
<div style="text-align: right;">
</div>
<div>
<blockquote>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">به نوشته یک نشریه معتبر؟ اقتصادیِ!آمریکا در یک مقاله بی سابقه از قول یک مقام بلند پایه سپاه پاسداران که به شرط ناشناس ماندن حاضر به مصاحبه با این نشریه شده عنوان میکند که رهبر جمهوری اسلامی ایران در یک نشست با رییس جمهوری که در پشت درهای بسته و بدون حضور خبرنگاران انجام شده ، سیاست جدید جمهوری اسلامی در به زانو درآوردن غرب به سرکردگی آمریکا مطرح شده است. در این مقاله که به نقل از این مقام برجسته سپاه به بیرون درز کرده، عنوان شده که با پایین آوردن برابری ریال در برابر دلار آخرین ضربه مهلک به نظام اقتصادی غرب که در بدترین لحظه تاریخ است وارد شود. این ترفند جدید رهبر در مقابل غرب که با بی ارزش کردن ریال در مقابل دلار با استفاده ابزاری از رسانه های غربی و وابسته با رسمی کردن این قیمت بی ارزش شدن تثبیت می شود، توان مالی غرب به چالش کشیده خواهد شد و با تبدیل تمام ذخیره ارزی که به برکت قیمت بالای نفت بیش از همیشه میباشد به ریال و برگشت آن از کشورهای عربی و غربی به کشور، به سیستم اقتصادی آنها ضربه شدیدی وارد کنند و همزمان با پر شدن بانکهای کشور از ریال ، دوباره قیمت ارز را با مدیریت ارزی به قیمت سابق حتی از احتمال آن به برگشت به زمان طاغوت یعنی هر دلار هفت تومان بشوند. بدین وسیله انتقام خود و رهبر فقید جمهوری اسلامی که میخواستند مشت محکمی به دهان آمریکا بزنند را بگیرند. با این طرح که با اعدام چند صراف و فلک کردن تعدادی انجام خواهد شد تمام ذخیره های بانکی به کشور بازمیگردند و ایران را به یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه تبدیل خواهند کرد و راه چند ساله را یک شبه خواهند رفت و همچنین مشت محکمی به دهن استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا خواهند زد . این طرح آنچنان موفق اعلام شده که محمود احمدی نژاد در سفر اخیر خود به نیویورک با یک سوم محموله دلاری به آمریکا و تبدیل آن به ریال آنچنان هواپیما را از ریال پر کرد که یکی از همراهان نتوانست به سفر خود ادامه دهد و مجبور به اعلام پناهنگی در آمریکا شد .</span></blockquote>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">با تشکر از همسرم احمد جان برای ترجمه!!! این متن.</span><br />
<blockquote>
</blockquote>
</div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-17272949614586595542012-09-27T09:00:00.002+02:002012-09-29T11:55:36.053+02:00سطح سرد و معلق<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', sans-serif;">درددلهایی که نمی کنیم. اشکهایی که نمی ریزیم. آه هایی که نمی کشیم. فریادهایی که نمی زنیم. حاصل جمعشان خود است , منهای من به توان ِ همه.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Trebuchet MS', sans-serif;">چشمها را که باز می کنی خود را میان زمین و هوا با کمر و دست و پایی چسبیده بر سطحی آهنین و سرد می یابی و حالت تهوع ات را کنترل می کنی. گویی از ابد تا ازل اینجا بوده ای که چشمهایت به آسمان لایتنهایی دوخته می شود و نمی توانی حتا سر بچرخانی و ببینی که چند صد کیلومتر و چندهزار فرسنگ با جایی که می بایست در آن باشی فاصله داری؟ از خود می پرسی اصلن من کجا باید باشم؟ آیا اینجا جهنم دنیاییست که در آن می زیستم و یا بهشتی است که رویای من بود؟ چگونه آمدم و چرا آمدم؟ خانه ی من کوچه ی من شهر من و سرزمین من کجا بود؟ کدام راه را به غلط آمدم که به این سطح سرد و معلّق انجامید؟ اصلن من کِی راه افتادم و از آنجایی که می شناختم بیرون آمدم که راه را گم کرده باشم؟ چشمهایت را می بندی. روحت خالی از سکنه است. ویرانه ای مانند قلبت که به هر کدامشان سرک می کشی جز رد پاهایی کهنه و غبارگرفته از ناشناخته ها بر آنها به جا نمانده. احساس می کنی رد پاها را می شناسی. روزی متعلق به تو و متعلقاتت بوده اند. پا به پا. دست به دست. گونه به گونه شان بوده ای اما خیال می کنی که وهم برت داشته. آنها وجود ندارند. آنها هرگز برای تو وجود خارجی نداشته اند. یا نه! این تو بودی که نبودی. این خودت هستی که خیالی هستی. تو برای اینکه بر سطح سرد و معلق آسمانی زمینی خوابانده شوی و گاهی جایی چیزی کسی صدایت کند برای روزی ساعتی ساخته شده ای. این سطح سرد و آهنین و معلق خانه ی توست.</span></div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-85428645850896023602012-09-12T09:06:00.001+02:002012-09-12T09:06:37.316+02:00کاردار ایران در کانادا: بستن سفارت غیرعاقلانه و دور از تمدن بود"متمدنانه را از ما بیاموزید"<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
کامبیز شیخ حسنی کاردار ایران در کانادا<a href="http://www.bbc.co.uk/persian/rolling_news/2012/09/120912_l03_rln_iran_canada.shtml"> در این خبر فرموده اند</a> :<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: BBCNassim, arial, verdana, sans-serif; font-size: 18px; font-weight: bold; line-height: 28px;">"تصمیم دولت محافظه کار [کانادا] به بستن سفارت جمهوری اسلامی ایران در اتاوا و نحوه اجرای این تصمیم بی تردید غیرعاقلانه، دور از تمدن و خصمانه بوده است." </span>و بنده پیام اسلامی ولایی ایشان را شنیدم و قصدشان را گرفتم که می بایست به آقایان کانادا این همه اصول تمدن را یادآوری کرد:<br />
<br />
حرکت عاقلانه و متمدنانه ی آقایان با زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی کانادایی<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjg8RkmjlamdiYXY5AHiplZ0mc4-NL2TS08vZvERoA26r0iILUWtCSYe8XniLcuf0bInTFSP0EplpvtpAFrh3H-TxAbhJCsewLLvA1IB18x8UQbZ6mrFLeP1DA1axe0ifzFnPNEAwR6tUs/s1600/1265237714.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="216" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjg8RkmjlamdiYXY5AHiplZ0mc4-NL2TS08vZvERoA26r0iILUWtCSYe8XniLcuf0bInTFSP0EplpvtpAFrh3H-TxAbhJCsewLLvA1IB18x8UQbZ6mrFLeP1DA1axe0ifzFnPNEAwR6tUs/s400/1265237714.jpg" width="400" /></a></div>
حرکت غیر خصمانه و متمدنانه ی آقایان با سفارت انگلستان در ایران<br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjPTB-dXlj3woyvEZ7Jtr8FDiRcO4zwQMjtWtP1LbOwR97eO4aqdZz63VmDvepQqCCoBuZn-GgeZ2ZQIzxgGICbtyzGKqpJrmDzaGIkWB6OLZ61r8NFw-3ea4KCsW1_pVQMEdBN83M1Cmc/s1600/13900908200837875_photol.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="276" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjPTB-dXlj3woyvEZ7Jtr8FDiRcO4zwQMjtWtP1LbOwR97eO4aqdZz63VmDvepQqCCoBuZn-GgeZ2ZQIzxgGICbtyzGKqpJrmDzaGIkWB6OLZ61r8NFw-3ea4KCsW1_pVQMEdBN83M1Cmc/s400/13900908200837875_photol.jpg" width="400" /></a></div>
<div>
<br /></div>
</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-70683956533205588032012-09-05T00:34:00.002+02:002012-09-05T02:55:52.944+02:00بغض ۳۳ ساله ام گم شده است...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
می گویند زنها در سی و سه سالگی به اوج زیبایی و درک از حقایق و حس خوشبختی رسیده اند راستش را بخواهید امروز که سی و سه ساله می شوم هنوز به هیچ کدام از اینها نرسیده ام و تازه بر عکس احساس میکنم خوب دیگر وقت قدم گذاشتن به پیری رسیده است و آماده می شوم. نه اینکه خیال کنید زیادی تواضع به خرج می دهم نه... اما خوب اعتراف می کنم که طی دو سه سال اخیر آنقدر درکم از دنیا و زندگی زیاد شد که تمام آن ۲۸-۹ سال! خوب این می تواند از کوچیدن. ازدواج. کار و تحصیل در خارج کشور هم باشد پس ربطی به ۳۳ سالگی و اینها ندارد.<br />
اما آنچه که وادارم کرد بنویسم داستان غم انگیز بغضم است. وقتی حدود ۴ سال پیش این وبلاگ را می ساختم و به دنبال اسم بودم پر از بغض بودم و اشک و آه از تمام ِ بودنم. ایرانی بودنم زن دختر همسر خواهر خاله و عمه بودنم مادر شدنم و تمام ِ بودنم. نوشتن آرامم می کرد. گاهی بغضم را می شکست و گاهی تبدیل می شد به خشم و کلامی سازنده و گاهی تکامل پیدا می کرد و لبخندی از سر رشد می شد اما حالا بغضم را گم کرده ام. خنده دار است ولی به جای بغض تکه سنگی آهنین در گلویم نشسته است و به هیچ چیز نمی ماند. گریه کردن را فراموش کرده ام. آنقدر که از شدت رنج و گاهی دلتنگی و بسیار درد فقط حلقه اشکی در چشمانم می پیچد آنقدر کم که نمی چکد و سپس سر دردی کشنده و دوباره زندگی. غم انگیز است که آدم نتواند گریه کند. گویی اختاپوسی از خشم که از من نیست تمام درونم را مثل خون در بر گرفته و اختیارش با من نیست. به نظر شما به دکتر احتیاج دارم؟ به یک نوار نوحه ی آهنگرانی؟ به فریاد کشیدن در کوه و بیابان؟ به دیدن لحظه ی مرگ ندا آقا سلطان؟ یا به صورت و صدای پر درد مادر سهراب اعرابی؟ یا به کودکان نسرین ستوده فکر کنم و به مرگ امید رضا میر صیافی؟ یا به خنده های دفن شده در خاک پدرم یا به رنجهای بی پایان مادرم؟ هیچ کدام دیگر مرا به باریدن و سبک شدن سوق نمی دهد. همه اش شده آه. سر چرخندان و اخم کردن و سکوت. حالا که فکرش را می کنم می بینم وارد سال سوم می شود این گم کرده. سی و سه سالگی پس این بود! خیال می کردم ورود به آن عجیب و غریب تر شیرین باشد. ولی خیلی تلخ عجیب و غریب است.</div>
پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-84459758102729675302012-07-28T09:19:00.000+02:002012-07-28T22:42:20.597+02:00علم الهدی هم لابد از پستان خروشوف یا ننه ی او شیرخورده است!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">اگر روزی در آینده برای کسی بگویید علم الهدی گفته است ؛اگر مرغ ندارید آب پیازک یا اشکنه بخورید. آیندگانتان خیال می کنند از بس فشار روی شما بوده است دست به اغراق می زنید و حکومت تان را دیوانه و جانی در قالب جوک توصیف می کنید! همانطور که این داستان از زمان شولوخوف این طور به نظر می رسد:</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">مرد روسی در زمان خروشوف دهه ۶۰ میلادی با بدبختی توانست از روسیه فرار و به آمریکا سفر کند و پناهنده بشود.پس از چند سال برادر کوچکش به بهانه ی دیدار با او توانست به آمریکا برود. او دید که برادر بزرگتر خانه ای و زندگی خوبی و ماشینی دارد و موفق است, پرسید چه کرده ای؟ برادر اول می گوید: روزی سر راه اتومبیل «کِنِدی» نشستم و به محض اینکه رد شد شروع کردم به جویدن و خوردن کلاهم. کندی پیاده شد و پرسید این چه کاری است می کنی؟ جواب دادم: من روسم و گرسنه و بیچاره و بی پول و خیال می کردم به آمریکا سفر کنم اوضاع بهتر می شود. رییس جمهور دستور داد به من شغل خوب خانه و ماشین بدهند. برادر کوچکتر داستان را می آموزد و بر می گردد به روسیه و این کار را برای خروشوف انجام می دهد. رهبر از ماشینش پیاده می شود و بی هیچ سوالی می گوید: مگراحمقی که حالا در بهار و تابستان کلاه به این گرمی را می خوری. الان فصل علف و برگ درختان است. کلاهت را بگذار برای زمستان.</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">علم الهدی هم یا شیر خروشوف را خورده یا شیر مادر او یا شاید پدرشان یکی بوده است.</span><br />
<br /></div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-39669564356658563812012-07-20T10:06:00.000+02:002012-07-20T10:23:02.645+02:00فرن تقی زاده و درخت گوجه سبزش و ۷۵ میلیون گرسنه!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
دوست عزیزم فرن تقی زاده مجری خوب تلویزیون فارسی بی بی سی روز گذشته برای استاتوس فیس بوکش نوشت: «هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یک درخت گوجه سبز واسه خودت داری بعد از چند روز بری ببینی هموطنان کشفش کردن و هیچی واسه تو نمونده!» </div>
<div style="text-align: right;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEimfZJzRoMGvGG78bZdhx2DSeUhYy68QJenvgg_Psw0iA5U85JWaTz8ryBrMQb8LDwqfFNYHyy3xrrELZYoBTkibGq3JinOJZu0gC0DVNrv2gcXKPTThvzV_ztG131X4QIj7RsaI7JfPZk/s1600/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B5-%DA%AF%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%B3%D8%A8%D8%B2.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="220" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEimfZJzRoMGvGG78bZdhx2DSeUhYy68QJenvgg_Psw0iA5U85JWaTz8ryBrMQb8LDwqfFNYHyy3xrrELZYoBTkibGq3JinOJZu0gC0DVNrv2gcXKPTThvzV_ztG131X4QIj7RsaI7JfPZk/s320/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B5-%DA%AF%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%B3%D8%A8%D8%B2.jpg" width="320" /></a></div>
چند نفر درباره اینکه گوجه نیست و آلو است برایش کامنت گذاشتند و دوستی هم نوشت: "بابا این ملت گرسنه اند.دلم برای خودم و همه می سوزه " !!</div>
<div style="text-align: right;">
چیزی شبیه به این. من از دیروز در این فکرم که ربط ملت گرسنه و فرن و این درخت چیست؟ آیا ملتی که بروند در لندن درخت گوجه سبزی را کشف کنند گرسنه هستند؟ آیا فرن نمی بایست از این درخت می نوشت چون مردم گرسنه هوس می کنند؟ آیا فرن اینهمه آدم مهمی بوده و نمی دانسته!؟ شاید هم نان انگلیس و استکبار را خورده و جهان خوار شده و خودش را به آن راه زده! آخر ۷۵ میلیون گرسنه در یک مملکت باشد و تو بیایی یک خط از درخت گوجه سبز بنویسی؟ چه کسی گفته تو باید دل داشته باشی و هوس چیزی بکنی و زندگی معمولی داشته باشی؟ اصلن تو نمی فهمی که بد یعنی تو خارج هستی و ۷۵ میلیون ایرانی دیگر داخل ؟؟؟ و گرسنه!!</div>
<div style="text-align: right;">
واقعن که حق با این دوست عزیز است. آخر فرن تقی زاده خودش را زده به آن راه و این خانم و بقیه ۷۵ میلیون ملت گرسنه پرونده اش را درآورده اند که تمام دولتهای تحریم کننده ی ایران از فرن خط می گیرند و او به فکر درخت گوجه!سبزش است و مقصر اصلی گرسنگی هاست. اصلن از همه اینها گذشته!! ۷۵ میلیون گرسنه داریم و فقط ۸۰ - ۹۰ تا آدم مهم مثل زیدابادی و کاظمینی بروجردی و طبرزدی و مجید توکلی در زندان هستند! چه معنی می دهد که فرن نباشد؟ اصلن کافی نیست و شکم ملت گرسنه را سیر نمی کند. تازه کروبی و موسوی را نگفتم که به پیروانشان خدای نکرده یادآوری چیزی نشود چون پیروان دیگر گرسنه هستند و کاری ازشان بر نمی آید!؟</div>
<div style="text-align: right;">
حالا من دارم از دیروز اینهمه فکر می کنم هیچ!! آن ۷۵ میلیون گرسنه را بگو که ۳۰ سال بدبختی شان با درخت گوجه سبز فرن ۶۰ ساله خواهد شد و چون گوجه سبز طبع سرد دارد و شکمها گرسنه است دل دردی بگیرند که بیا و ببین!</div>
<div style="text-align: right;">
از اینها گذشته من از درخت گوجه سبز فرن و استاتوسش سردی ام کرده ,برای همین می گویم که ایکاش ۷۵ میلیون گرسنه داشتیم تا یا مثل کره شمالی بی خبر از دنیا و دلخوش به جلبکها همه مان کنار هم بودیم و یا مانند لیبی و مصر خاکی به سر خودمان می ریختیم! پول نفت چنان توازن ثروت را برهم زده است که خیلی هایی که نمی توانند سفر خارج بروند و خودشان را بدبخت ترین می دانند, نمی دانند گرسنه های واقعی فیس بوک و لپ تاپ و اینترنت ندارند و فقط درخت گوجه سبز دارند و البته گوشی برای شنیدن خبرهایی که فرن و همکارانش می خوانند.</div>
</div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-38665078081432784722012-07-12T08:59:00.001+02:002012-07-12T09:17:14.701+02:00ممنوع الخروج کردن آدمها یعنی: اینجایی که درش هستی جهنم است و تو محکوم به ماندن در آن!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: right;">
از نظر حکومت اسلامی ولایی دختر ۱۲ ساله بچه نیست چون ۳ سال از شوهر کردنش گذشته است! خوب بله من با این تعریف توجیه شدم!! ولی آنچه که همواره برای من مورد سوال است ممنوع الخروج کردن آدمهایی است که مرتکب قتل و کش دادن ۳۰۰۰ میلیاردی نشده اند.وقتی کسی را ممنوع الخروج می کنند به نظر می رسد که خودشان جار می زنند: اینجا جهنم است و تو محکوم به ماندن در این جهنم هستی برای تنبیه شدن!! حالا حکایت ممنوع الخروج کردن دختر بچه ی نسرین ستوده زیادی عجیب است که البته به نظر می رسد از آن دسته شکنجه های حسین بازجویی باشد که فقط از مغز او تراوش می کند و می توانیم تصور کنیم که او هم اکنون با دیدن این احضاریه و شنیدن خبر چقدر ارضا شده است. ما به خدا معتقدیم و میدانیم جای حق نشسته است بگذارید او با این ارضا شدنهای زودگذر روان پریشانه اش وا بماند برای روز جزای دنیوی و اُخروی! و برای ما اگرچه غصه خوردنهای کوتاه مدت و بلند مدت می ماند اما نسرین ستوده هایمان اگر سر تکثیر شدن نداشته باشند حکومت اسلامی زحمتش را می کشد و دختر ۱۲ ساله ی او را برای روزی آماده می کند که قهرمانی ملی بشود شیرزنی مانند مادرش.</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh0exbbsy6FoVztZbFDZniQ096A6BvZ8fwUhyphenhyphenSWZL9aS2WPKo4K5ubH3m4hExtWgZ1aRHQNWsntVV8o_biWFx2fQ77oFv7iVYLDWDA12jnCRZHsyHxFRtAo_U8cipsyAprMZNYLl9kdxBk/s1600/396819_467169056629149_1051787530_n.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="250" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh0exbbsy6FoVztZbFDZniQ096A6BvZ8fwUhyphenhyphenSWZL9aS2WPKo4K5ubH3m4hExtWgZ1aRHQNWsntVV8o_biWFx2fQ77oFv7iVYLDWDA12jnCRZHsyHxFRtAo_U8cipsyAprMZNYLl9kdxBk/s400/396819_467169056629149_1051787530_n.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
<br />
<br />
<br />
<br /></div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-89408206618576079242012-07-11T22:17:00.001+02:002012-07-11T22:22:50.469+02:00زنان علیه زنان!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
نمی دانم چقدر برخورد کرده اید و یا دیده اید و لمس کرده اید این رفتار ناپسند زنان ایرانی را ولی من در تمام اقشار جامعه آن را دیده ام و همواره از بابت اش غمگینم.<br />
زشت ترین و غلط ترین نوع آن مادرانی هستند که دختران خود را تنها راه نشان دادن اقتدارشان می دانند و هرچه که بر سرشان آمده و ناخوشایندشان بوده به شکلی دوباره بر سر دختران خود می آورند و یا او را به موجودی برای پز دادن تبدیل می کنند.مادرانی که در دهه ۳۰ و ۴۰ زندگی شان هستند متاسفانه بیش از قدیمی تر ها به این رفتار ناپسند مبادرت می ورزند زیرا در دوگانگی مدرنیته ی جهانی و سنتی بودن جامعه ی اسلامی بعد از انقلاب مانده اند و بدترین شکل مادری کردن را در پیش گرفته اند.<br />
هرچند قصد مطلق گرایی ندارم اما من تصور می کردم فقط زنان کم سواد یا قشر متوسط رو به پایین دچار این معضل هستند اما متاسفانه اشتباه می کردم و این ''به نوعی بیماری'' زنان علیه زنان ,نه از سر فقط حسادت (که در تاریخ و باستان و ادبیات جهان به آن اشاره می شود) که از سر عادت یا تربیتی سازمان یافته به روحیه ای تقریبن جمعی تبدیل شده است.<br />
مادرانی که در دهه ی ۶۰ ایران , مادر بر سرشان فریاد کشیده که برای برادرت پشتی بگذار حالا بر دخترشان می تازند که برای برادرت میوه بیاور. اینها اگرچه به نظر مثالهایی پیش پا افتاده است اما مانند سنگ ریزه ای است که در برف غلت می خورد و به گلوله ای خانمان برانداز تبدیل می شود.<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgZMTXS3DidRXyu7FvtLKz7SycsJqNDqL26-ZgZm8H2BfdGvuFm6EHSPUt89B15DxcjgrFNgdA9xCDbV4MQQlGFw97g4cIdCbIfIfK-zsAqmY9Qm_5uXQyrGjibivH-sVDI2s4AZB8hmGk/s1600/6a00d8341c60bf53ef0168e8873881970c-500wi.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="240" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgZMTXS3DidRXyu7FvtLKz7SycsJqNDqL26-ZgZm8H2BfdGvuFm6EHSPUt89B15DxcjgrFNgdA9xCDbV4MQQlGFw97g4cIdCbIfIfK-zsAqmY9Qm_5uXQyrGjibivH-sVDI2s4AZB8hmGk/s320/6a00d8341c60bf53ef0168e8873881970c-500wi.jpg" width="320" /></a></div>
مادرانی که برای پج پج های در گوشی مادرشان از پدر کتک خورده اند حالا فقط از سر تردید و ترس از آینده ی نا معلوم دخترشان برای پدر از سرکشی های دختر می گویند و او را می کوبند.<br />
گاهی شرم می کنم وقتی از دختر نوجوان ۱۷ ساله و یا دانشجوی ۲۴-۵ ساله می شنوم که کتک خورده است. بیش از انکه نگران آن دوست بشوم نگران فردا و فرداهایی می شوم که تا سالهای سال بیمار می ماند حتا اگر حکومت جهل و جور ولایی نداشته باشیم.<br />
یکی دو سالی هست که نگرانم و با خودم فکر می کنم تا زمانی که مادران درست مادری کردن و نه خود نشان دادن را یاد نگیرند تا زمانیکه دست از راپورت دادن رفتار غلط دختر به پدر دست بر ندارند تا زمانیکه به دخترانشان یاد ندهند که استقلال داشتن با زندگی مستقل داشتن فرق دارد و تا وقتیکه دخترک را موجودی برای نشان دادن قدرت از دست رفته ی خود (در جامعه و خانه ای که پدر سالار است) ببینند ایران در چرخه ی غلط سیاسی می ماند زیرا همواره زنان علیه زنان خواهند ماند و پسران و مردانی که از مادرانشان شنیده اند و دیده اند و یاد گرفته اند که زنان موجودات درجه دو هستند.<br />
<br /></div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-31710008354902076922012-07-03T18:29:00.003+02:002012-07-03T18:31:27.061+02:00ای کره شمالی برو آزاد شو خاک برسر , ما سکوی شماره یک نادانی و دیکتاتوری ات را از آن خود می کنیم.<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<a href="http://www.dailymail.co.uk/news/article-2167845/North-Korea-rebranded-Kim-Jong-Un-attempts-country-new-image-allowing-residents-mobiles-eat-pizza.html"><b><span class="Apple-style-span" style="color: red;">در خبرها آمده است که </span></b></a><b> </b> در کره شمالی موبایل داشتن و فشن بودن و دور همی نشستن و پیتزا خوردن آزاد می شود.این خبر خوبی است چون تا حالا فکر می کردم ما بدبختهای شماره دو در دنیا هستیم ولی اگر کره شمالی رو به دموکراسی برود هر چند ذره ذره ما می شویم بدبختهای شماره یک و این خیلی برای حال و سن و سال اقای جنتی و شرکا خوب است.به حکومت تبریک می گوییم که بلاخره توانسته اند با ''پس رفتیدن'' به نوعی ''پیش رفتیدن'' را برای ایران به ارمغان بیاورند.اصلن من دیگر مثبت اندیش می شوم و دعا می کنم به جای کنترل کردن و محدود کردن موبایل در ایران بروند داشتنش را قدغن کنند و به جای راه ندادن زنان در قهوه خانه ها دور همی پیتزا خوردن را ممنوع کنند و خدا را شکر فشن بودن هم که در کل از روز اول جرم بوده است. اینطور که بویش ''بلندیدن'' کرده است سینمای به معنی سینما هم که دیگر نخواهیم داشت پس دیگر غمی نیست.ای کره شمالی برو آزاد شو خاک برسر , ما سکوی شماره یک نادانی و دیکتاتوری ات را از آن خود می کنیم.</div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-58170717955704174302012-05-06T23:44:00.000+02:002012-06-04T22:47:39.639+02:00نسل سوخته یعنی مادرانی که تهرانی نیستند ولی می دانند اوین کجاست!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
نسل سوخته یعنی...<br />
دلتنگی برای نداشته هایت که داشته های بزرگترها پیش از به دنیا آمدنت بوده اند!<br />
آرامشت پیدا کردن صدای دوبلور پسر شجاع است و دیدن مادر چوبین!<br />
نخواندن <span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">{</span><span class="Apple-style-span" style="color: #333333;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> </span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="color: black;">علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر</span></span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"> } و عاشق شریعتی بودن!</span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">ندانستن حقایق قادسیه و سیه پوشی بر داستان کربلا!</span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">در وطن غریب بودن و تن به غربت سپردن!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">دانستن تمام پلشتی های کوچ و باز هم کوچیدن!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">به آرزوهای بر نیامده ات نالیدن و از آرزوهای بر نیامده ی فرزندت </span><span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">گریستن!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">مالک سه چهار سکه ی هفت هشت گرمی بودن و میلیونر شدن!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">در برابر بابا سر خم کردن های اجباری و برای فرزند سر به زیر شدنهای بیکاری!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">دلخوش به فارسی وان و جِم تی وی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="color: black; font-family: Times;">خوشبختی ات در صف ایستادنهای بی دغدغه ی کودکی برای شیر شیشه ای و نانوایی!</span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="color: black; font-family: Times;"><br /></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">سردرگرمی از عاشق {بَرَره} بودن و دلخور از توهینهای{مدیری }!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">سر تعظیم فرود آوردن برای {آقای هالو } و متنفر از { نصیریان} در توهین به یهودی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">صدا نداری و می خوانی! درس نخوانده ای و استادی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">پول نداری و خاطرخواهی! لیسانسه اما کم سوادی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">احمدهای چاق و لاغر نماز جمعه را خوب جوک کرده ای!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">از احمد زیادآبادی ولی چه می دانی؟</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">برای پشتوانه داشتن, مهریه های نجومی !</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">فروشنده های کلیه و سر چهارراه گل فروشی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">چهل روز حرف زدن از اختیارات تن و بدن گلشیفته فراهانی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">چهار سال سکوت برای روزنامه نگارهای زندانی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">وکیل پایه یک پشت میله های نامردی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">عاشق شدنهای یواشکی! تن خریدو فرش کردن شرعی خدایی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی در مهد کودک جدامانده ای "Hey U" خارجی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">دنبال قاب عکس عزیز جون و بابایی</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">برای ثابت کردن ریشه و وطنی که داری</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"></span><span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">همبازیهات به "شان Grand parent" می بالند و تو تنهایی!</span><span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">هنوز کودکی وگیج که اهل کجایی!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی آنهایی که نوستالژی شان صدای آژیر قرمز و سنگرهای زیر باغچه است!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">همه ی ماییم که فرق فاشیسم و راسیسم و ناسیونالیسم را نمی دانیم!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">نسل سوخته یعنی مادرانی که تهرانی نیستند ولی می دانند اوین کجاست!</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;">" ذوب شده" ای اگر هنوز نسوخته ای...</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br />
</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br />
</span><br />
<span class="Apple-style-span" style="color: #333333; font-family: Verdana, sans-serif;"><br /></span></div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com12tag:blogger.com,1999:blog-6875089826525261029.post-16501760726251778892012-05-03T21:22:00.001+02:002012-05-03T22:31:00.781+02:00غرور ملی!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="line-height: 14px;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times; line-height: normal;"></span></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><span class="Apple-style-span" style="line-height: 14px;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Times; line-height: normal;"></span></span></span></div>
<span class="Apple-style-span" style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="line-height: 14px;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;">مبتذلترین نوع غرور، غرور ملّی است، زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار میکند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمیشد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملّت خود را واضحتر از دیگران میبیند، زیرا مدام با اینها برخورد میکند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابهی آخرین دستاویز به ملّتی متوسل میشود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملّتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.</span></span></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
<span class="Apple-style-span" style="line-height: 14px;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Verdana, sans-serif;"><br /><br />در باب حکمت زندگی - آرتور شوپنهاور - ترجمه ی محمد مبشری - صفحه ی ۸۳ </span></span></div>
</span></span></div>پریساhttp://www.blogger.com/profile/12410331873886405273noreply@blogger.com1