در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى در يک جاده اصلى قرار داد..
سپس در گوشهاى پنهان شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر میدارد.
برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند.
بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند.
امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند...
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد.
بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد.
او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد.
هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است.
کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.
سپس در گوشهاى پنهان شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر میدارد.
برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند.
بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند.
امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند...
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد.
بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد.
او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد.
هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است.
کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفاسم شاه اومد یاد یه حکایت افتادم که توو این موقعیت و وضع فعلی ما زیادم بی ربط نیس:
پاسخحذفمیگن یه شاهی در یه سرزمینی بوده و وزیری زیرک داشته.
این وزیر زیرک برمیداره قانون هایی رو وضع می کنه قانون ها اینجوری بودن:
مالیات از تمام اقشار به یک میزان گرفته شود.
دیه ی انسان با حیوانات اهلی یکسان باشد.
علاوه بر مالیات یک سوم در آمد مردم مال دولت باشد.
.
.
.
همینجوری قانون میذاره به نفع دولت و آخرین قانونی که میذاره این بوده:
رها کردن باد معده در مکان های عمومی ممنوع است!
بعد از چند سال که گذشت شاه وزیر فرا می خونه بهش می گه این همه قانونای خوب به نفع ما گذاشتی داستان این آخری چی بود؟!
وزیرم میگه اینو گذاشتم واسه سوپاپ اطمینان! توو این چند سال مردم هر وقت خواستن اعتراض کنن همه ی اون قانون بالاییارو ول کردن و واسه نشون دادن اعتراضشون چسبیدن به این قانون و نقضش!
اینو گذاشتم که دلشون به این خوش کنن و ماام کارمون بکنیم!
چرا فیلتری ؟
پاسخحذفاتفاقی فهمیدم وی پی ان فعال نبود فهمیدم !
در خصوص این کامنت اینجا :http://pooriamonazah.blogspot.com/2010/01/blog-post_2451.html#comments
البته نمی دونم چه جوری بگم که نه فروتنی بی خودی برداشت بشه و نه از خود راضی بودن و در کل برداشت اشتباه. من فکر و ذهنم سینماست و ادبیات و این وبلاگ رو اگر بخام رو تواناییام حساب کنم یه انگشت کوچیکمه. من از معدود آدمایی هستم که تو ایران به نوبل فکر می کنم. حتا به جایزه های سینمایی در آینده ای 20 ساله.
مرسی از کامنتت آدم خیلی دلگرم میشه. خیلی زیاد.
فکر می کنم تزاه وبلاگای دیگه مو ندیدی.
اون آیس پک طالبی هم موجزه ولی از نوع دیگه .
و
و
و
اینو هم فک کنم برات فرستادم بهش سر بزنی : http://docs.blogger-fa.com/2009/07/translate-blogger-theme-persian-blogger.html
فارسی ساز بلاگر نصب کن فونت وبلاگ خوشگل میشه. :)
تو چک هستی ؟
چک چی می خای ؟ :دی!
ما که شانص نداریم, یه دفعه دیدی سنگو برداشتیم زیرش عکس آقا بود!
پاسخحذف