۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
یکی نامهٔ مرا به آقای خاتمی برساند.
آقای خاتمی عزیز،من (جمهوری) هستم اما مسلمان زاده ام و زرتشتی تبار, یهودی نواز, مسیحی دوست, بهائی پذیر درویش صفت, کمونیست شناس و(( حق)) طلب. نمیتوانم(اسلامی) باشم.
چگونه میتوانم همچنان جمهوری اسلامی باشم وقتی در این ۳۰سال عمر حکومت و خودم آموختم دین و مذهب فقط در قلبها و روحها زیباست.
چطور توقع دارید حافظ جمهوری اسلامی باشم وقتی با از دست رفتن خون عزیزانم فهمیدم اسلام نیازی به حفاظت ندارد؟
چطور میتوانم خواهان حکومت دینی و اسلامی باشم در حالیکه با هر دم و بازدم فهمیدم اسلام با حکومتی شدن رو به زوال میرود؟
من نمیتوانم به آرمانهای امام خمینی پایبند باشم زیرا از خونهایی که بر پشت بام مدرسه علوی ریخته شد میترسم.
من نمیخواهم به روزهای لجبازی و جنگ بازگردم از آژیر قرمز میترسم.
من دوست ندارم به روزهایی برگردم که دستهای برادرم را برای آستین کوتاه رنگ کردند.
من هنوز کابوس میبینم از فرمان قتل مردی که فقط نویسنده بود و دیگر هیچ.
من وحشت میکنم وقتی خانوم پیر همسایه از گورستان خاوران مینالد و بر خون دختر و پسرهایش خون میبارد.
دوست ندارم ادامه آن روزها باشم.
۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه
مگر طی ۲۰سال اخیر انقلابی در ایران رخ داده که به خامنه یی میگویند رهبر انقلاب؟؟
چرا به آقای خامنه یی میگویند رهبر (( انقلاب ))؟
مگر رهبر انقلاب آقای خمینی نبود؟؟
مگر طی ۲۰سال گذشته که جناب عالیجناب هاشمی رفسنجانی لطف کردن برای جمهوری اسلامی رهبر تعیین کردن انقلابی به رهبری آقای خامنه یی رخ داده و ما بی خبریم؟
ضمن اینکه این آقا دیگر رهبر ما نیست.چه برسد به رهبر انقلاب.
اشتراک در:
پستها (Atom)