۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

لایکهای فیس بوک معظم ِ فرزانه هرگز اندازه ی فیس بوک ِ برنامه ی پارازیت نخواهد شد...

همانطور که مستحضر هستید سربازان گمنام ِ فرزانه ی عظما در فیس بوک صفحه راه انداخته اند و لایک هایشان هم برای یک روز بدک نیست اما خدایی لایکهای این صفحه در عرض یکسال به اندازه ی لایکهای تلویزیون من و تو و یا صفحه ی پارازیت خواهد شد؟ بعید می دانم.
به هر حال در میان این لایک زننده ها عده ای واقعن هویت دارند اما به طرز حیرت آوری بسیاری از آنهایی که لایک کرده اند هویت شان مشخص نیست و بسیاری هم همان روز در فیس بوک عضو شده اند. بنده می گویم اگر تعداد لایک ها به ۱ میلیون رسید حتا با وجود اینکه سربازان گمنام امام زمان با امدادهای محیرالعقول اکانتهای ۱۰۰ تایی خواهند داشت بنده از سِمَتِ مخالف نظام استعفا خواهم داد و به زندگی ام می رسم =))


بعد اون وقت ما تو مملکت اینهمه ۱۸ تا ۲۴ سال ِ خ.ر دوست داشتیم نمی دونستیم؟
Most popular group age
 18-24 
years old
 =))))






۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

برای زنان و مردان دربند و ستودنی ترین نسرین...

روزی روزگاری در شهر معمولی ها که دیوی دوسر حاکمش بود زنی بود که آدم بود. او را برای معمولی کردن به سیاهچاله انداختند ولی او جانش را کف دستش گرفت و گفت:
 -بیا... بگیر..من برای معمولی شدن به دنیا نیامده ام. می خواهم آدم باشم.
این داستان دو تا آخر دارد یکی به دیوار خوردن کله ی دیو و حسرت به دل ماندنش. یکی پرواز کردن همان یک آدم از شهر معمولی ها. در هر دو حالت همه ی معمولی ها همانطور مانده اند و نسرین ستوده همان آدمی که بود هست و خواهد بود.
ولی غم انگیز است که تاریخ هرگز قدردانی کردن را به ما نمی آموزد و همیشه راه آزادی را تعداد انگشت شماری مردان و زنان  آزاده با جانشان برای مردمانشان باز می کنند اما همین قدردانی نیاموختن است که باز هم راه آزادی و آزادگی مان را سنگلاخ می کند.غم انگیز است...
آنها عشق به قدرت را در قلبهایشان به قدرتِ عشق تبدیل کرده اند و جاودان شده اند و ما به همینکه ابدی هستند بسنده می کنیم بی آنکه به امروزشان بها بدهیم.
هنگامیکه از قدرت عشقشان حیرت می کنیم که دیگر نیستند و سپس برای آزادی مان حاضریم خونها در جنگها بدهیم و نام آنها را پرچم آزادی خواهیمان کنیم حال آنکه خواسته ی آنها قطره ای عرق ریختن  بود برای پایداری ِ صلح.
درست است این رسم روزگار و بشریت است که همه نمی توانند کارهای بزرگ انجام بدهند ولی همه می توانند یک کار کوچک بکنند با قلبهای بزرگشان.
ما می توانیم بلند بلند فکر کنیم آن وقت آزادی مان را فریاد زده ایم. می توانیم مخالف گفته ها و عقاید هم باشیم اما تا پای جان از حق هم در برابر دشمن دفاع کنیم.


۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

طرح جدید رهبر ایران برای دور زدن تحریمها و به زانو در آوردن دژمن!


به نوشته یک نشریه معتبر؟ اقتصادیِ!آمریکا در یک مقاله بی سابقه از قول یک مقام بلند پایه سپاه پاسداران که به شرط ناشناس ماندن حاضر به مصاحبه  با این نشریه شده عنوان میکند که رهبر جمهوری اسلامی ایران در یک نشست با رییس جمهوری که در پشت درهای بسته و بدون حضور خبرنگاران انجام شده ، سیاست جدید جمهوری اسلامی در به زانو درآوردن غرب به سرکردگی آمریکا مطرح شده است. در این مقاله که به نقل از این مقام برجسته سپاه به بیرون درز کرده، عنوان شده که با پایین آوردن برابری ریال در برابر دلار آخرین ضربه مهلک به نظام اقتصادی غرب که در بدترین لحظه تاریخ است وارد شود. این ترفند جدید رهبر در مقابل غرب  که با بی ارزش کردن ریال در مقابل دلار با استفاده ابزاری از رسانه های غربی و وابسته با رسمی کردن این قیمت بی ارزش شدن تثبیت می شود، توان مالی غرب به چالش کشیده خواهد شد و با تبدیل تمام ذخیره ارزی که  به برکت قیمت بالای نفت بیش از همیشه میباشد به ریال و برگشت آن از کشورهای عربی و غربی به کشور، به سیستم اقتصادی آنها ضربه شدیدی وارد کنند و همزمان با پر شدن بانکهای کشور از ریال ، دوباره قیمت ارز را با مدیریت ارزی به قیمت سابق حتی از احتمال آن به برگشت به زمان طاغوت یعنی هر دلار هفت تومان بشوند. بدین وسیله  انتقام خود و رهبر فقید جمهوری اسلامی که میخواستند مشت محکمی به دهان آمریکا بزنند را بگیرند. با این طرح که با اعدام چند صراف  و فلک کردن تعدادی انجام خواهد شد تمام ذخیره های بانکی به کشور بازمیگردند و ایران را به یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه تبدیل خواهند کرد و راه چند ساله را یک شبه خواهند رفت و همچنین مشت محکمی به دهن استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا خواهند زد . این طرح آنچنان موفق اعلام شده که محمود احمدی نژاد در سفر اخیر خود به نیویورک با یک سوم محموله دلاری به آمریکا و تبدیل آن به ریال آنچنان هواپیما را از ریال پر کرد که یکی از همراهان نتوانست به سفر خود ادامه دهد و مجبور به اعلام پناهنگی در آمریکا شد .
با تشکر از همسرم احمد جان برای ترجمه!!! این متن.

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

سطح سرد و معلق

درددلهایی که نمی کنیم. اشکهایی که نمی ریزیم. آه هایی که نمی کشیم. فریادهایی که نمی زنیم. حاصل جمعشان خود است , منهای من به توان ِ همه.
چشمها را که باز می کنی خود را میان زمین و هوا با کمر و دست و پایی چسبیده بر سطحی آهنین و سرد می یابی و حالت تهوع ات را کنترل می کنی. گویی از ابد تا ازل اینجا بوده ای که چشمهایت به آسمان لایتنهایی دوخته می شود و نمی توانی حتا سر بچرخانی و ببینی که چند صد کیلومتر و چندهزار فرسنگ با جایی که می بایست در آن باشی فاصله داری؟ از خود می پرسی اصلن من کجا باید باشم؟ آیا اینجا جهنم دنیاییست که در آن می زیستم و یا بهشتی است که رویای من بود؟ چگونه آمدم و چرا آمدم؟ خانه ی من کوچه ی من شهر من و سرزمین من کجا بود؟ کدام راه را به غلط آمدم که به این سطح سرد و معلّق انجامید؟ اصلن من کِی راه افتادم و از آنجایی که می شناختم بیرون آمدم که راه را گم کرده باشم؟ چشمهایت را می بندی. روحت خالی از سکنه است. ویرانه ای مانند قلبت که به هر کدامشان سرک می کشی جز رد پاهایی کهنه و غبارگرفته از ناشناخته ها بر آنها به جا نمانده. احساس می کنی رد پاها را می شناسی. روزی متعلق به تو و متعلقاتت بوده اند. پا به پا. دست به دست. گونه به گونه شان بوده ای اما خیال می کنی که وهم برت داشته. آنها وجود ندارند. آنها هرگز برای تو وجود خارجی نداشته اند. یا نه! این تو بودی که نبودی. این خودت هستی که خیالی هستی. تو برای اینکه بر سطح سرد و معلق آسمانی زمینی خوابانده شوی و گاهی جایی چیزی کسی صدایت کند برای روزی ساعتی ساخته شده ای. این سطح سرد و آهنین و معلق خانه ی توست.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

کاردار ایران در کانادا: بستن سفارت غیرعاقلانه و دور از تمدن بود"متمدنانه را از ما بیاموزید"

کامبیز شیخ حسنی کاردار ایران در کانادا در این خبر فرموده اند  :"تصمیم دولت محافظه کار [کانادا] به بستن سفارت جمهوری اسلامی ایران در اتاوا و نحوه اجرای این تصمیم بی تردید غیرعاقلانه، دور از تمدن و خصمانه بوده است." و بنده پیام اسلامی ولایی ایشان را شنیدم و قصدشان را گرفتم که می بایست به آقایان کانادا این همه اصول تمدن را یادآوری کرد:

حرکت عاقلانه و متمدنانه ی آقایان با زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی کانادایی
حرکت غیر خصمانه و متمدنانه ی آقایان با سفارت انگلستان در ایران


۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بغض ۳۳ ساله ام گم شده است...

می گویند زنها در سی و سه سالگی به اوج زیبایی و درک از حقایق و حس خوشبختی رسیده اند راستش را بخواهید امروز که سی و سه ساله می شوم هنوز به هیچ کدام از اینها نرسیده ام و تازه بر عکس احساس میکنم خوب دیگر وقت قدم گذاشتن به پیری رسیده است و آماده می شوم. نه اینکه خیال کنید زیادی تواضع به خرج می دهم نه... اما خوب اعتراف می کنم که طی دو سه سال اخیر آنقدر درکم از دنیا و زندگی زیاد شد که تمام آن ۲۸-۹ سال! خوب این می تواند از کوچیدن. ازدواج. کار و تحصیل در خارج کشور هم باشد پس ربطی به ۳۳ سالگی و اینها ندارد.
اما آنچه که وادارم کرد بنویسم داستان غم انگیز بغضم است. وقتی حدود ۴ سال پیش این وبلاگ را می ساختم و به دنبال اسم بودم پر از بغض بودم و اشک و آه از تمام ِ بودنم. ایرانی بودنم زن دختر همسر خواهر خاله و عمه بودنم مادر شدنم و تمام ِ بودنم. نوشتن آرامم می کرد. گاهی بغضم را می شکست و گاهی تبدیل می شد به خشم و کلامی سازنده و گاهی تکامل پیدا می کرد و لبخندی از سر رشد می شد اما حالا بغضم را گم کرده ام. خنده دار است ولی به جای بغض تکه سنگی آهنین در گلویم نشسته است و به هیچ چیز نمی ماند. گریه کردن را فراموش کرده ام. آنقدر که از شدت رنج و گاهی دلتنگی و بسیار درد فقط حلقه اشکی در چشمانم می پیچد آنقدر کم که نمی چکد و سپس سر دردی کشنده و دوباره زندگی. غم انگیز است که آدم نتواند گریه کند. گویی اختاپوسی از خشم که از من نیست تمام درونم را مثل خون در بر گرفته و اختیارش با من نیست. به نظر شما به دکتر احتیاج دارم؟ به یک نوار نوحه ی آهنگرانی؟ به فریاد کشیدن در کوه و بیابان؟ به دیدن لحظه ی مرگ ندا آقا سلطان؟ یا به صورت و صدای پر درد مادر سهراب اعرابی؟ یا به کودکان نسرین ستوده فکر کنم و به مرگ امید رضا میر صیافی؟ یا به خنده های دفن شده در خاک پدرم یا به رنجهای بی پایان مادرم؟ هیچ کدام دیگر مرا به باریدن و سبک شدن سوق نمی دهد. همه اش شده آه. سر چرخندان و اخم کردن و سکوت. حالا که فکرش را می کنم می بینم وارد سال سوم می شود این گم کرده. سی و سه سالگی پس این بود! خیال می کردم ورود به آن عجیب و غریب تر شیرین باشد. ولی خیلی تلخ عجیب و غریب است.

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

علم الهدی هم لابد از پستان خروشوف یا ننه ی او شیرخورده است!

اگر روزی در آینده برای کسی بگویید علم الهدی گفته است ؛اگر مرغ ندارید آب پیازک یا اشکنه بخورید. آیندگانتان خیال می کنند از بس فشار روی شما بوده است دست به اغراق می زنید و حکومت تان را دیوانه و جانی در قالب جوک توصیف می کنید! همانطور که این داستان از زمان شولوخوف این طور به نظر می رسد:
مرد روسی در زمان خروشوف دهه ۶۰ میلادی با بدبختی توانست از روسیه فرار و به آمریکا سفر کند و پناهنده بشود.پس از چند سال برادر کوچکش به بهانه ی دیدار با او توانست به آمریکا برود. او دید که برادر بزرگتر خانه ای و زندگی خوبی و ماشینی دارد و موفق است, پرسید چه کرده ای؟ برادر اول می گوید: روزی سر راه اتومبیل «کِنِدی» نشستم و به محض اینکه رد شد شروع کردم به جویدن و خوردن کلاهم. کندی پیاده شد و پرسید این چه کاری است می کنی؟ جواب دادم: من روسم و گرسنه و بیچاره و بی پول و خیال می کردم به آمریکا سفر کنم اوضاع بهتر می شود. رییس جمهور دستور داد به من شغل خوب خانه و ماشین بدهند. برادر کوچکتر داستان را می آموزد و بر می گردد به روسیه و این کار را برای خروشوف انجام می دهد. رهبر از ماشینش پیاده می شود و بی هیچ سوالی می گوید: مگراحمقی که حالا در بهار و تابستان کلاه به این گرمی را می خوری. الان فصل علف و برگ درختان است. کلاهت را بگذار برای زمستان.
علم الهدی هم یا شیر خروشوف را خورده یا شیر مادر او یا شاید پدرشان یکی بوده است.

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

فرن تقی زاده و درخت گوجه سبزش و ۷۵ میلیون گرسنه!

دوست عزیزم فرن تقی زاده مجری خوب تلویزیون فارسی بی بی سی روز گذشته برای استاتوس فیس بوکش نوشت: «هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یک درخت گوجه سبز واسه خودت داری بعد از چند روز بری ببینی هموطنان کشفش کردن و هیچی واسه تو نمونده!»
چند نفر درباره اینکه گوجه نیست و آلو است برایش کامنت گذاشتند و دوستی هم نوشت: "بابا این ملت گرسنه اند.دلم برای خودم و همه می سوزه " !!
چیزی شبیه به این. من از دیروز در این فکرم که ربط ملت گرسنه و فرن و این درخت چیست؟ آیا ملتی که بروند در لندن درخت گوجه سبزی را کشف کنند گرسنه هستند؟ آیا فرن نمی بایست از این درخت می نوشت چون مردم گرسنه هوس می کنند؟ آیا فرن اینهمه آدم مهمی بوده و نمی دانسته!؟ شاید هم نان انگلیس و استکبار را خورده و جهان خوار شده و خودش را به آن راه زده! آخر ۷۵ میلیون گرسنه در یک مملکت باشد و تو بیایی یک خط از درخت گوجه سبز بنویسی؟ چه کسی گفته تو باید دل داشته باشی و هوس چیزی بکنی و زندگی معمولی داشته باشی؟ اصلن تو نمی فهمی که بد یعنی تو خارج هستی و ۷۵ میلیون ایرانی دیگر داخل ؟؟؟ و گرسنه!!
واقعن که حق با این دوست عزیز است. آخر فرن تقی زاده خودش را زده به آن راه و این خانم و بقیه ۷۵ میلیون ملت گرسنه پرونده اش را درآورده اند که تمام دولتهای تحریم کننده ی ایران از فرن خط می گیرند و او به فکر درخت گوجه!سبزش است و مقصر اصلی گرسنگی هاست. اصلن از همه اینها گذشته!! ۷۵ میلیون گرسنه داریم و فقط ۸۰ - ۹۰ تا آدم مهم مثل زیدابادی و کاظمینی بروجردی و طبرزدی و مجید توکلی در زندان هستند! چه معنی می دهد که فرن نباشد؟ اصلن کافی نیست و شکم ملت گرسنه را سیر نمی کند. تازه کروبی و موسوی را نگفتم که به پیروانشان خدای نکرده یادآوری چیزی نشود چون پیروان دیگر گرسنه هستند و کاری ازشان بر نمی آید!؟
حالا من دارم از دیروز اینهمه فکر می کنم هیچ!! آن ۷۵ میلیون گرسنه را بگو که ۳۰ سال بدبختی شان با درخت گوجه سبز فرن ۶۰ ساله خواهد شد و چون گوجه سبز طبع سرد دارد و شکمها گرسنه است دل دردی بگیرند که بیا و ببین!
از اینها گذشته من از درخت گوجه سبز فرن و استاتوسش سردی ام کرده ,برای همین می گویم که ایکاش ۷۵ میلیون گرسنه داشتیم تا یا مثل کره شمالی بی خبر از دنیا و دلخوش به جلبکها همه مان کنار هم بودیم و یا مانند لیبی و مصر خاکی به سر خودمان می ریختیم! پول نفت چنان توازن ثروت را برهم زده است که خیلی هایی که نمی توانند سفر خارج بروند و خودشان را بدبخت ترین می دانند, نمی دانند گرسنه های واقعی  فیس بوک و لپ تاپ و اینترنت ندارند و فقط درخت گوجه سبز دارند و البته گوشی برای شنیدن خبرهایی که فرن و همکارانش می خوانند.

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

ممنوع الخروج کردن آدمها یعنی: اینجایی که درش هستی جهنم است و تو محکوم به ماندن در آن!

از نظر حکومت اسلامی ولایی دختر ۱۲ ساله بچه نیست چون ۳ سال از شوهر کردنش گذشته است! خوب بله من با این تعریف توجیه شدم!! ولی آنچه که همواره برای من مورد سوال است ممنوع الخروج کردن آدمهایی است که مرتکب قتل و کش دادن ۳۰۰۰ میلیاردی نشده اند.وقتی کسی را ممنوع الخروج می کنند به نظر می رسد که خودشان جار می زنند: اینجا جهنم است و تو محکوم به ماندن در این جهنم هستی برای تنبیه شدن!! حالا حکایت ممنوع الخروج کردن دختر بچه ی نسرین ستوده زیادی عجیب است که البته به نظر می رسد از آن دسته شکنجه های حسین بازجویی باشد که فقط از مغز او تراوش می کند و می توانیم تصور کنیم که او هم اکنون با دیدن این احضاریه و شنیدن خبر چقدر ارضا شده است. ما به خدا معتقدیم و میدانیم جای حق نشسته است بگذارید او با این ارضا شدنهای زودگذر روان پریشانه اش وا بماند برای روز جزای دنیوی و اُخروی! و برای ما اگرچه غصه خوردنهای کوتاه مدت و بلند مدت می ماند اما نسرین ستوده هایمان اگر سر تکثیر شدن نداشته باشند حکومت اسلامی زحمتش را می کشد و دختر ۱۲ ساله ی او را برای روزی آماده می کند که قهرمانی ملی بشود شیرزنی مانند مادرش.





۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

زنان علیه زنان!

نمی دانم چقدر برخورد کرده اید و یا دیده اید و لمس کرده اید این رفتار ناپسند زنان ایرانی را ولی من در تمام اقشار جامعه آن را دیده ام و همواره از بابت اش غمگینم.
زشت ترین و غلط ترین نوع آن مادرانی هستند که دختران خود را تنها راه نشان دادن اقتدارشان می دانند و هرچه که بر سرشان آمده و ناخوشایندشان بوده به شکلی دوباره بر سر دختران خود می آورند و یا او را به موجودی برای پز دادن تبدیل می کنند.مادرانی که در دهه ۳۰ و ۴۰ زندگی شان هستند متاسفانه بیش از قدیمی تر ها به این رفتار ناپسند مبادرت می ورزند زیرا در دوگانگی مدرنیته ی جهانی و سنتی بودن جامعه ی اسلامی بعد از انقلاب مانده اند و بدترین شکل مادری کردن را در پیش گرفته اند.
هرچند قصد مطلق گرایی ندارم اما من تصور می کردم فقط زنان کم سواد یا قشر متوسط رو به پایین دچار این معضل هستند اما متاسفانه اشتباه می کردم و این ''به نوعی بیماری'' زنان علیه زنان ,نه از سر فقط حسادت (که در تاریخ و باستان و ادبیات جهان به آن اشاره می شود) که از سر عادت یا تربیتی سازمان یافته به روحیه ای تقریبن جمعی تبدیل شده است.
مادرانی که در دهه ی ۶۰  ایران , مادر بر سرشان فریاد کشیده که برای برادرت پشتی بگذار حالا بر دخترشان می تازند که برای برادرت میوه بیاور. اینها اگرچه به نظر مثالهایی پیش پا افتاده است اما مانند سنگ ریزه ای است که در برف غلت می خورد و به گلوله ای خانمان برانداز تبدیل می شود.
مادرانی که برای پج پج های در گوشی مادرشان از پدر کتک خورده اند حالا فقط از سر تردید و ترس از آینده ی نا معلوم دخترشان برای پدر از سرکشی های دختر می گویند و او را می کوبند.
گاهی شرم می کنم وقتی از دختر نوجوان ۱۷ ساله و یا دانشجوی ۲۴-۵ ساله می شنوم که کتک خورده است. بیش از انکه نگران آن دوست بشوم نگران فردا و فرداهایی می شوم که تا سالهای سال بیمار می ماند حتا اگر حکومت جهل و جور ولایی نداشته باشیم.
یکی دو سالی هست که نگرانم و با خودم فکر می کنم تا زمانی که مادران درست مادری کردن و نه خود نشان دادن را یاد نگیرند تا زمانیکه دست از راپورت دادن رفتار غلط دختر به پدر دست بر ندارند تا زمانیکه به دخترانشان یاد ندهند که استقلال داشتن با زندگی مستقل داشتن فرق دارد و تا وقتیکه دخترک را موجودی برای نشان دادن قدرت از دست رفته ی خود (در جامعه و خانه ای که پدر سالار است) ببینند ایران در چرخه ی غلط سیاسی می ماند زیرا همواره زنان علیه زنان خواهند ماند و پسران و مردانی که از مادرانشان شنیده اند و دیده اند و یاد گرفته اند که زنان موجودات درجه دو هستند.