۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

... و من با خودم هیچ چیز نمی گویم. آه می کشم.

امروز در کلاس ما که اکثر دانش آموزهایش چکی و آمریکایی هستند بر سر فیلم ( بدل شیطان) که داستان زندگی عدی صدام و بدلش است جنجالی به پا بود.
همه ی آنها از اینکه در فیلمهای هالیوودی اغراق های ضد خاورمیانه ای زیاد است می خندیدند و غر می زدند.
بیشتر آنها با تردیدی جدی و عصبانیت از اینکه این نمی تواند واقعیت داشته باشد سخن می رانند.
از اینکه ؛ مگر می شود شب عروسی عروس را به اتاقی برد و به او تجاوز کرد و سپس عروس خودکشی کند؟
مردم چه می کنند؟ مردها کجا هستند؟  قانون چه؟ بزرگان مملکت چطور؟؛
... و تو گویی  از قالیچه ی پرنده و تاریخ ۴۰۰۰ ساله سخن می گویند که باورناکردنی است! نه از همین ده سال پیش!
و من با خودم می گویم: ولی همین حالا همین دو ماه پیش در همین سرزمین ما مردمانی از دیواری بالا رفتند و مهمانی را با تجاوز عزا کردند و دولتمردانمان از تقصیر زنان بی حجاب سخن راندند.
خیلی چیزهای دیگر می توانم بگویم ولی چه فایده؟ آنها نمی فهمند.آنها با خودشان می گویند: پس چرا شما هیچ نمی کنید؟ پس مردانتان چه کاره اند؟ پس تو چرا اینجایی؟ پس چرا دولتمردانتان هنوز همانجا سر جایشان نشسته اند؟
.... و من فقط می گویم عدی صدام و بدلهایش حقیقت دارند.این تجاوزها و دزدیدن ها و شکنجه گری ها حقیقت دارد.
می گویم که همین حالا در زندانهای ایران تجاوز می کنند.می گویم که حتا آلت تناسلی کودکان را در سوریه بریده اند.
و آنها فقط با تردید به هم نگاه می کنند و سر تکان می دهند و: خیلی عجیب است اگر واقعی باشد!
... و من با خودم هیچ چیز نمی گویم. آه می کشم.