۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

از صادق لاریجانی به حاج ضرغامی: علوم انسانی در حد فهم شما نیست.شعبان را بنویسید شهبان

علوم انسانی بد است ! علوم انسانی سواد و فهم و دانش دارد.علوم انسانی رو چه به ادبیات؟
علوم انسانی رو چه به کار در صدا و سیمای دولتی؟
اصلن علوم انسانی چه ربطی داره به این عکس؟
سریال تاوان دوشنبه شب چهارم مرداد ماه شبکه نمی دونم چند کانال ضرغامی
جشن ویژه نیمه شهبان فردا ساعت ۱۰ ؟؟
اول فکر کردم اشتباه کردند ولی بعد دیدم نه دیگه مقام عظما شاه زمان است و اینهام برای پاسبانی از او جشن  می گیرند و او هم که جانشین ولی عصر در زمین است
پس می شه نیمه ی!!
 شه بان





کیفیت خوب نیست چون با دوربین از روی 
لپ تاپ عکس گرفتم که کسی فکر نکنه عکس فتوشاپ است


۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

بغض سی ساله هم یک ساله شد



یک سال زیاد نیست ولی تجربه غریبی بود.
من در زندگی سه بار به رشد سریع اندیشه و عقیدتی رسیدم.
اول در ۲۵ سالگی وقتی پدرم را از دست دادم.خدایش بیامرزد.مرد بزرگی که عیب بزرگی هم داشت.
مرا آویزان خودش بار آورده بود.همه اختیاراتم را در دست داشت و گاهی می گفت آزادی ..
و گاهی می گفت مملکت آزادی بردار نیست و به من نیاز داری ...و راست هم می گفت.
اگر نبود شاید گرگ غریبه مرا نخورده بود گرگهای خودی تکه پاره ام می کردند.
یکی دو ماه پیش از رفتنش خیالم را بابت آن دنیای خودش راحت کرد.
از من خواست آسوده خاطر مرگش را بپذیرم.حیرت انگیز پذیرفتم.
ته تغاری ای بودم که تنهاست در خانه و مادرش طفلکی زن در شهر غریب بی سرو زبانی است که حالا
من می بایست جای بابا پدر و مادر و فرزند و شوهرش باشم.
راستش را بخواهید چنان گیج بودم از اطراف و زندگی که باید جمعش می کردم که ناگهان طی دو ماه فهمیدم چه سختی در پیش دارم.چه رنجی را می بایست تحمل کنم ..
و وقتی ۹ ماه بعد همه به من گفتند عوض شده ام فهمیدم تحمل کرده ام و از پسش برآمده ام.
اگر چه بهای سنگینی پرداختم ولی تکاندهنده که می گویند همان بود.
تمام افکار و عقایدم همه خواسته ها و آرزوهایم هرچه می دانستم و نمی دانستم هر چه که تصورش را بکنید در من تغییر کرد.حتا قیافه ام!
دومی ازدواج با احمد بود.اگرچه ازدواج در کل آدم را تغییر می دهد ولی احمد هم یک جور دیگری است.
تفاوت سن ما که همیشه آرزویش را داشتم یکی از مهمترینهاست.
از او بسیار می آموزم.تجربه زندگی خارج از کشور از طریق او هم سبب مهمی برای رشد و تغییر است.
سومی اینجاست.بغض سی ساله.شما و نوشته ها.حرفها و حدیثها.دوستی ها و دشمنی ها.
ادبیات و جامعه شناسی.روانشناسی و تاریخی که رقم می زنیم.خوبی ها و بدیها.
همه اینها مرا عوض کرده است.
۲۱ جولای  ۲۰۰۹  برابر با سی تیر ۸۸ اگر چه دو ماه به سی ساله شدنم مانده بود بلاگ را بغض سی ساله نامیدم و قصد دارم اگر فرصتی  باشد کل دهه سی زندگی ام را اینجا بنویسم.
چند ماه بعد فیلتر شد و...
نمی دانم اتفاقی است یا خوش شانسی یا مهر شما که از تاریخ ۱۸ آذر سال ۸۸ شمارنده و آمارگیر برای بلاگ گذاشتم و از ۱۰۰ شروع کردم حالا بیش از ۴۹۰۰۰ نفر را نشان می دهد خوشحالم.
خوشحالم که شما را همرا ه با بغضم دارم.ممنونم که بغضهای شکسته ام را مرهم می شوید و تحمل می کنید.
اگر چه قصد کرده ام وقت اصلی ام را مثل گذشته برای اینجا نگذارم ولی اینجا هست و من هستم و وجود منتقدم هست و عیب هم در حکومت و اجتماع فراوان.از همه مهم تر شمایی که همراهید.
به امید آزادی و آزاده گی و عدل انصاف برای همه ی ما.





۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

ارتباط ایدز با خانم وزیر.ارتباط خانم وزیر با روسپی گری یا ارتباط طرح حجاب و عفاف با هر سه؟



گاهی اوقات می شود پا روی احساسات گذاشت و ننوشت.
ولی وقتی به شعور آدم توهین بشود دیگر سکوت جایز نیست و فرد فرد ما می بایست حرف بزنیم.
خانم وزیر اخیرا فرموده اند به دلیل روسپی گری آمار ایدز بالا رفته است.
برای مبارزه با آزادی مردم و سرکوب دوباره زنان و درآوردن صدای ساده لوحان و مراجع تقلید کم مانده بود از ایدز و روسپی گری مایه بگذارید و بهانه بیاورید؟
آمار اعتیاد و سرنگهای مشترک و باز شدن در زندان ها روی مواد مخدر و بسته شدن در سریالها و فیلمها روی آموزش صحیح مسائل جنسی و ایدز در این رابطه دخیل نیست؟
اگر گفته بودید به دلیل همجنس گرایی !! بیشتر باورمان می شد زیرا شما با اسلام گرایی تان رابطه صحیح جنسی را از جوانها گرفته اید.شما دقیقا زنان را نشانه رفته اید.
دشمنی با زنان ایران و آزادی شان قدیمی است اما زنانی مانند خانم وزیر بی درایت بهداشت مایه ی ننگ
زنانه گی ما هستند.
منتظریم در پی اظهار نظرهای فاضلانه و آمار دقیق ایشان آقایان امام جمعه از این هفته دوباره حلقشان را بدرانند برای مبارزه با بد حجابی و رواج صیغه و شوهر پیدا کردن برای دختر بچه های مدرسه ای.
این وسط سهم دولت و حکومت برای آموزش صحیح و محافظت از حقوق زنان مثل همیشه صفر درصد است.
مانند نا امنی در زاهدان که فقط و فقط مقصرهایش آمریکا و اسراییل و پاکستان هستند!!!







۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

نقد شهرنوش پارسی پور در رادیو زمانه برای کابوس من ایران



شهرنوش پارسی پور عزیزم در نقدی منصفانه مثبت و منفی در رادیو زمانه از کابوس من ایران سخن می گوید


خوشحالم که تا به حال دو نقد خوب بر روی این کتاب از دو غول ادبیات انجام گرفته است.
هرچند من به ضعفهای ادبیاتی کتاب هم واقف هستم و خوشحالم که جوان بودن و اول راه بودن عیب نیست.
ولی خوشحال ترم که هر دو بزرگوار عباس معروفی و شهرنوش پارسی پور به این امر واقف هستند که کابوس من ایران یعنی همه آن ضعفهایی که من به عمد در دهان  شخصیتهای گتاب گذاشته ام.
اگر این معایب فردی و شخصیتی اعمال نمی شد دیگر کابوس من ایران معنایی نداشت.
به امید اینکه کارهای بعدی ام از ضعفهای کم تجربه گی ادبی من عاری شود.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

مصاحبه با برنامه ی صدای دیگر در رادیو فردا


برنامه صدای دیگر با اجرای رویا کریمی مجد یکی از برنامه های شنیدنی رادیو فرداست که من به دعوت خانم کریمی چند دقیقه ای همراهشون شدم و از کتاب کابوس من ایران حرف زدم.
این مصاحبه ی نیم ساعته به سلیقه و زمان بندی خانم مجد به ده دقیقه کاهش یافته و در یک برنامه یک ساعته گنجانده شده.ما هم فقط ۱۰ دقیقه مربوطه رو برای راحتی شما روی عکسی از من در رادیو هنگام مصاحبه قرار دادیم و امیدوارم در شنیدن مشکلی نداشته باشید.

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

چقدر منصف و لایق هستیم که توقع داریم بازیگرهایمان هم احمد زیدابادی و آیت الله بروجردی بشوند؟



این روزها هم در سفرم و هم دور از خبرها و هم اینترنت دردسترسم نبوده
و هم دل از آنچه که می بایست می بریدم بریده ام.حداقل اینکه در تمرین آن موفق بوده ام.
چسبیدن به خبرها و مردمی که به گفته دلم به من مربوط هستند و به گفته ی خیلیها به من مربوط نیست!
یکی دوبار برای رفع خواسته ی دل به اینترنت سر زده ام و مثل همیشه خبرهای دردناکی مانند بستری شدن نرگس محمدی بعد از آزادی و حکم اعدام محمدرضا حدادی و امثالهم که کم نیستند تنم را لرزانده و چند موضوع به شدت برق مرا گرفته است.
یکی این:
برادر اعظم ویسه روزنامه نگار زندانی می گوید با رسانه های بیگانه؟؟!!! مصاحبه نکردیم چون این موضوع به خانواده ایران مربوط است؟؟
و دیگری:
هنرمند نماهای قاتل؟
سیل عکس ها و مطالب و کامنت ها بر علیه مردمانی که هم سن و سالی ازشان در خاک صحنه گذشته و هم روزگاری شادمان کرده اند و هم جزئی از ما هستند.انگار هیچ کدام از اینها نبوده اند.
انگار ما در آن مملکت زندگی نکرده ایم.
انگار انتظار داریم  حتا اینهااز صحنه ی سینما و تلویزیون به خاطر فشارها کنار بروند تا یک عده دلقک و پاچه خوار صفحه تلویزیونهایمان را پر کند.
انگار ما هنوز درک نداریم بین سیروس مقدم و تسبیحش با فاطمه گودرزی و چادر گرفتنش فرق بگذاریم.
انگار سخت است بفهمیم دیدار آنها مصداق جمله معروف آقای کروبی است:
من معتقدم احمدی ژآد رییس جمهور است!!
یادتان هست؟او رییس جمهور است و سکان به دستش و اقتصاد و سیاست مملکت به دلش چه ما بخواهیم و چه نخواهیم.
دوست روزنامه نگار عزیزی  هم دارم از رادیو فردا در صفحه فیسبوکش نوشته: خاک بر سر هنرمندانی!! که....)
این لحن یک روزنامه نگار نیست.
این انصاف برازنده ی یک خلق نیست.
این زود احساساتی شدنها نشانه ی عدالت نیست.
دوستان روزنامه نگار من هم اگر چه با خامنه ای دیدار نداشته اند اما
از نظر بسیاری از ما برای آن سیستم قلم زده اند و قاتلی را مقام عظمای ولایت نامیده اند
ولی می دانیم که در دلشان به او ناسزا گفته اند و آه کشیده اند از اینکه چرا مجبور هستند در سیستمی کار کنند که این جمله برایشان اختیاری نیست.
برایمان مسیح علی نژاد می شوند و مجتبا واحدی و خیلیهای دیگر و دوستشان داریم و خاک بر سرشان
 نمی فرستیم.
از این دوست روزنامه نگارم می پرسم چند بار وقتی ایران بودی احمدزیدآبادی شدی و مقام عظمای ولایت را رهبر جمهوری اسلامی نامیدی؟
چند بار در این یک سال جویای حال احمد زیدابادی شده ای و به یادش مطلب نوشته ای؟
این کار را نکرده ای چون خلق نا لایقی پشت سرمان داریم و این بازیگرها خوب فهمیده اند.
چقدر لایق هستیم که بازیگرانمان هم احمد زیدابادی و آیت الله بروجردی بشوند و رودر روی مقام عظما بایستند؟
اگر دوستان خبرنگار و روزنامه نگار من هم دعوت می شدند و می ترسیدند که اگر نروند کارشان را از دست می دهند می رفتند و فردای آن روز هم خبرنگار فارس ازشان می پرسید چطور بود؟ می گفتند: بد بود؟ به اجبار رفتیم؟
شاید اگر دعوت نشده اید برای این است که در حد بزرگان سینما برای مردم عزیز نبوده اید و سیستم
 خوب می داند که روی چه کسانی انگشت بگذارد.
شاید هم دعوت شده اید و نرفته اید و آواره شده اید این به کجای مردم برخورده است؟
چه کسی اهمیت داده که روزنامه نگاران رفته اند؟
شما فقط برای آسودگی وجدانتان فرار کرده اید تا برای فاتل قلم نزنید.
چرا توقع داریم بازیگرمان هم باید گوشه گیر بشود و فرار کند؟
چرا فکر می کنیم بهاره افشار در حد جعفر پناهی است و اگر زندان برود جهانی برایش بر می خیزد؟
به کلمات و جملات پروانه معصومی و دو سه نفر سخنران کلید نکنید.جمع بستن و بیهوده جار و جنجال کردن یک نشان بیشتر ندارد آنهم نا آگاه بودن است.نااگاهی از هرچه که مربوط به خودمان است.
خط کشی کردن و مرز تعیین کردن.باید و نباید.
چقدر از بهروز جاوید تهرانی حمایت کرده ایم که توقع داریم شاهرخ استخری و سعید آقاخانی هم او بشود؟
ما همانهایی هستیم که به لینکهای مربوط به بهروز جاوید تهرانی و آیت الله بروجردی ۱۰ رای می دهیم و به لینکهای مارادونای حشیشی ۱۰۰ رای.
اگر صحنه تلویزیون و سینما از حضور همین تعداد اندک خالی شود باید بنشینیم دلقکی مثل احمد نجفی تاریخ رضاخان را ۱۸۰ درجه تغییر دهد.
یا بی هنری مثل شریفی نیا لمپنیزم و چند زنه بودن را به مغز آیندگانمان فرو کند.
من از آنهایی که تکلیفشان روشن است حرف نمی زنم.
از آنهایی می گویم که تا به حال خطایی از آنها ندیده ایم و از دماغ عمل کرده و حجاب اجباری شخصیشان می توان فهمید راهشان به کجاست.
انگار یادمان رفته ما همان مردمی هستیم که سکولاریم اما آیت الله بروجردی را فراموش کرده ایم.
اما برای آقای نوریزاد عزیز سینه چاک می دهیم.همان کسی که چهل سرباز را ساخت و شاید ناخواسته به ایرانی بودنمان توهین کرد و به فردوسی و شاهنامه خیانت.
ما همان آدمهایی هستیم که منصف نیستیم.به خودمان نیاییم دیکتاتوری درونمان هر چند سال یک مقام عظما می زاید و ایرانمان از این ویران تر خواهد شد.
سوال من ساده است:
ما مردم عادی چقدر بها داده یم و منصف بوده ایم و قدر خوبان را دانسته ایم که حالا از به قول خیلیها از چهار تا بازیگر نما توقع داریم که کارشان به قول همان خیلیها نان به نرخ روز خوردن است؟