۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

لایکهای فیس بوک معظم ِ فرزانه هرگز اندازه ی فیس بوک ِ برنامه ی پارازیت نخواهد شد...

همانطور که مستحضر هستید سربازان گمنام ِ فرزانه ی عظما در فیس بوک صفحه راه انداخته اند و لایک هایشان هم برای یک روز بدک نیست اما خدایی لایکهای این صفحه در عرض یکسال به اندازه ی لایکهای تلویزیون من و تو و یا صفحه ی پارازیت خواهد شد؟ بعید می دانم.
به هر حال در میان این لایک زننده ها عده ای واقعن هویت دارند اما به طرز حیرت آوری بسیاری از آنهایی که لایک کرده اند هویت شان مشخص نیست و بسیاری هم همان روز در فیس بوک عضو شده اند. بنده می گویم اگر تعداد لایک ها به ۱ میلیون رسید حتا با وجود اینکه سربازان گمنام امام زمان با امدادهای محیرالعقول اکانتهای ۱۰۰ تایی خواهند داشت بنده از سِمَتِ مخالف نظام استعفا خواهم داد و به زندگی ام می رسم =))


بعد اون وقت ما تو مملکت اینهمه ۱۸ تا ۲۴ سال ِ خ.ر دوست داشتیم نمی دونستیم؟
Most popular group age
 18-24 
years old
 =))))






۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

برای زنان و مردان دربند و ستودنی ترین نسرین...

روزی روزگاری در شهر معمولی ها که دیوی دوسر حاکمش بود زنی بود که آدم بود. او را برای معمولی کردن به سیاهچاله انداختند ولی او جانش را کف دستش گرفت و گفت:
 -بیا... بگیر..من برای معمولی شدن به دنیا نیامده ام. می خواهم آدم باشم.
این داستان دو تا آخر دارد یکی به دیوار خوردن کله ی دیو و حسرت به دل ماندنش. یکی پرواز کردن همان یک آدم از شهر معمولی ها. در هر دو حالت همه ی معمولی ها همانطور مانده اند و نسرین ستوده همان آدمی که بود هست و خواهد بود.
ولی غم انگیز است که تاریخ هرگز قدردانی کردن را به ما نمی آموزد و همیشه راه آزادی را تعداد انگشت شماری مردان و زنان  آزاده با جانشان برای مردمانشان باز می کنند اما همین قدردانی نیاموختن است که باز هم راه آزادی و آزادگی مان را سنگلاخ می کند.غم انگیز است...
آنها عشق به قدرت را در قلبهایشان به قدرتِ عشق تبدیل کرده اند و جاودان شده اند و ما به همینکه ابدی هستند بسنده می کنیم بی آنکه به امروزشان بها بدهیم.
هنگامیکه از قدرت عشقشان حیرت می کنیم که دیگر نیستند و سپس برای آزادی مان حاضریم خونها در جنگها بدهیم و نام آنها را پرچم آزادی خواهیمان کنیم حال آنکه خواسته ی آنها قطره ای عرق ریختن  بود برای پایداری ِ صلح.
درست است این رسم روزگار و بشریت است که همه نمی توانند کارهای بزرگ انجام بدهند ولی همه می توانند یک کار کوچک بکنند با قلبهای بزرگشان.
ما می توانیم بلند بلند فکر کنیم آن وقت آزادی مان را فریاد زده ایم. می توانیم مخالف گفته ها و عقاید هم باشیم اما تا پای جان از حق هم در برابر دشمن دفاع کنیم.


۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

طرح جدید رهبر ایران برای دور زدن تحریمها و به زانو در آوردن دژمن!


به نوشته یک نشریه معتبر؟ اقتصادیِ!آمریکا در یک مقاله بی سابقه از قول یک مقام بلند پایه سپاه پاسداران که به شرط ناشناس ماندن حاضر به مصاحبه  با این نشریه شده عنوان میکند که رهبر جمهوری اسلامی ایران در یک نشست با رییس جمهوری که در پشت درهای بسته و بدون حضور خبرنگاران انجام شده ، سیاست جدید جمهوری اسلامی در به زانو درآوردن غرب به سرکردگی آمریکا مطرح شده است. در این مقاله که به نقل از این مقام برجسته سپاه به بیرون درز کرده، عنوان شده که با پایین آوردن برابری ریال در برابر دلار آخرین ضربه مهلک به نظام اقتصادی غرب که در بدترین لحظه تاریخ است وارد شود. این ترفند جدید رهبر در مقابل غرب  که با بی ارزش کردن ریال در مقابل دلار با استفاده ابزاری از رسانه های غربی و وابسته با رسمی کردن این قیمت بی ارزش شدن تثبیت می شود، توان مالی غرب به چالش کشیده خواهد شد و با تبدیل تمام ذخیره ارزی که  به برکت قیمت بالای نفت بیش از همیشه میباشد به ریال و برگشت آن از کشورهای عربی و غربی به کشور، به سیستم اقتصادی آنها ضربه شدیدی وارد کنند و همزمان با پر شدن بانکهای کشور از ریال ، دوباره قیمت ارز را با مدیریت ارزی به قیمت سابق حتی از احتمال آن به برگشت به زمان طاغوت یعنی هر دلار هفت تومان بشوند. بدین وسیله  انتقام خود و رهبر فقید جمهوری اسلامی که میخواستند مشت محکمی به دهان آمریکا بزنند را بگیرند. با این طرح که با اعدام چند صراف  و فلک کردن تعدادی انجام خواهد شد تمام ذخیره های بانکی به کشور بازمیگردند و ایران را به یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه تبدیل خواهند کرد و راه چند ساله را یک شبه خواهند رفت و همچنین مشت محکمی به دهن استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا خواهند زد . این طرح آنچنان موفق اعلام شده که محمود احمدی نژاد در سفر اخیر خود به نیویورک با یک سوم محموله دلاری به آمریکا و تبدیل آن به ریال آنچنان هواپیما را از ریال پر کرد که یکی از همراهان نتوانست به سفر خود ادامه دهد و مجبور به اعلام پناهنگی در آمریکا شد .
با تشکر از همسرم احمد جان برای ترجمه!!! این متن.

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

سطح سرد و معلق

درددلهایی که نمی کنیم. اشکهایی که نمی ریزیم. آه هایی که نمی کشیم. فریادهایی که نمی زنیم. حاصل جمعشان خود است , منهای من به توان ِ همه.
چشمها را که باز می کنی خود را میان زمین و هوا با کمر و دست و پایی چسبیده بر سطحی آهنین و سرد می یابی و حالت تهوع ات را کنترل می کنی. گویی از ابد تا ازل اینجا بوده ای که چشمهایت به آسمان لایتنهایی دوخته می شود و نمی توانی حتا سر بچرخانی و ببینی که چند صد کیلومتر و چندهزار فرسنگ با جایی که می بایست در آن باشی فاصله داری؟ از خود می پرسی اصلن من کجا باید باشم؟ آیا اینجا جهنم دنیاییست که در آن می زیستم و یا بهشتی است که رویای من بود؟ چگونه آمدم و چرا آمدم؟ خانه ی من کوچه ی من شهر من و سرزمین من کجا بود؟ کدام راه را به غلط آمدم که به این سطح سرد و معلّق انجامید؟ اصلن من کِی راه افتادم و از آنجایی که می شناختم بیرون آمدم که راه را گم کرده باشم؟ چشمهایت را می بندی. روحت خالی از سکنه است. ویرانه ای مانند قلبت که به هر کدامشان سرک می کشی جز رد پاهایی کهنه و غبارگرفته از ناشناخته ها بر آنها به جا نمانده. احساس می کنی رد پاها را می شناسی. روزی متعلق به تو و متعلقاتت بوده اند. پا به پا. دست به دست. گونه به گونه شان بوده ای اما خیال می کنی که وهم برت داشته. آنها وجود ندارند. آنها هرگز برای تو وجود خارجی نداشته اند. یا نه! این تو بودی که نبودی. این خودت هستی که خیالی هستی. تو برای اینکه بر سطح سرد و معلق آسمانی زمینی خوابانده شوی و گاهی جایی چیزی کسی صدایت کند برای روزی ساعتی ساخته شده ای. این سطح سرد و آهنین و معلق خانه ی توست.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

کاردار ایران در کانادا: بستن سفارت غیرعاقلانه و دور از تمدن بود"متمدنانه را از ما بیاموزید"

کامبیز شیخ حسنی کاردار ایران در کانادا در این خبر فرموده اند  :"تصمیم دولت محافظه کار [کانادا] به بستن سفارت جمهوری اسلامی ایران در اتاوا و نحوه اجرای این تصمیم بی تردید غیرعاقلانه، دور از تمدن و خصمانه بوده است." و بنده پیام اسلامی ولایی ایشان را شنیدم و قصدشان را گرفتم که می بایست به آقایان کانادا این همه اصول تمدن را یادآوری کرد:

حرکت عاقلانه و متمدنانه ی آقایان با زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی کانادایی
حرکت غیر خصمانه و متمدنانه ی آقایان با سفارت انگلستان در ایران


۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بغض ۳۳ ساله ام گم شده است...

می گویند زنها در سی و سه سالگی به اوج زیبایی و درک از حقایق و حس خوشبختی رسیده اند راستش را بخواهید امروز که سی و سه ساله می شوم هنوز به هیچ کدام از اینها نرسیده ام و تازه بر عکس احساس میکنم خوب دیگر وقت قدم گذاشتن به پیری رسیده است و آماده می شوم. نه اینکه خیال کنید زیادی تواضع به خرج می دهم نه... اما خوب اعتراف می کنم که طی دو سه سال اخیر آنقدر درکم از دنیا و زندگی زیاد شد که تمام آن ۲۸-۹ سال! خوب این می تواند از کوچیدن. ازدواج. کار و تحصیل در خارج کشور هم باشد پس ربطی به ۳۳ سالگی و اینها ندارد.
اما آنچه که وادارم کرد بنویسم داستان غم انگیز بغضم است. وقتی حدود ۴ سال پیش این وبلاگ را می ساختم و به دنبال اسم بودم پر از بغض بودم و اشک و آه از تمام ِ بودنم. ایرانی بودنم زن دختر همسر خواهر خاله و عمه بودنم مادر شدنم و تمام ِ بودنم. نوشتن آرامم می کرد. گاهی بغضم را می شکست و گاهی تبدیل می شد به خشم و کلامی سازنده و گاهی تکامل پیدا می کرد و لبخندی از سر رشد می شد اما حالا بغضم را گم کرده ام. خنده دار است ولی به جای بغض تکه سنگی آهنین در گلویم نشسته است و به هیچ چیز نمی ماند. گریه کردن را فراموش کرده ام. آنقدر که از شدت رنج و گاهی دلتنگی و بسیار درد فقط حلقه اشکی در چشمانم می پیچد آنقدر کم که نمی چکد و سپس سر دردی کشنده و دوباره زندگی. غم انگیز است که آدم نتواند گریه کند. گویی اختاپوسی از خشم که از من نیست تمام درونم را مثل خون در بر گرفته و اختیارش با من نیست. به نظر شما به دکتر احتیاج دارم؟ به یک نوار نوحه ی آهنگرانی؟ به فریاد کشیدن در کوه و بیابان؟ به دیدن لحظه ی مرگ ندا آقا سلطان؟ یا به صورت و صدای پر درد مادر سهراب اعرابی؟ یا به کودکان نسرین ستوده فکر کنم و به مرگ امید رضا میر صیافی؟ یا به خنده های دفن شده در خاک پدرم یا به رنجهای بی پایان مادرم؟ هیچ کدام دیگر مرا به باریدن و سبک شدن سوق نمی دهد. همه اش شده آه. سر چرخندان و اخم کردن و سکوت. حالا که فکرش را می کنم می بینم وارد سال سوم می شود این گم کرده. سی و سه سالگی پس این بود! خیال می کردم ورود به آن عجیب و غریب تر شیرین باشد. ولی خیلی تلخ عجیب و غریب است.

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

علم الهدی هم لابد از پستان خروشوف یا ننه ی او شیرخورده است!

اگر روزی در آینده برای کسی بگویید علم الهدی گفته است ؛اگر مرغ ندارید آب پیازک یا اشکنه بخورید. آیندگانتان خیال می کنند از بس فشار روی شما بوده است دست به اغراق می زنید و حکومت تان را دیوانه و جانی در قالب جوک توصیف می کنید! همانطور که این داستان از زمان شولوخوف این طور به نظر می رسد:
مرد روسی در زمان خروشوف دهه ۶۰ میلادی با بدبختی توانست از روسیه فرار و به آمریکا سفر کند و پناهنده بشود.پس از چند سال برادر کوچکش به بهانه ی دیدار با او توانست به آمریکا برود. او دید که برادر بزرگتر خانه ای و زندگی خوبی و ماشینی دارد و موفق است, پرسید چه کرده ای؟ برادر اول می گوید: روزی سر راه اتومبیل «کِنِدی» نشستم و به محض اینکه رد شد شروع کردم به جویدن و خوردن کلاهم. کندی پیاده شد و پرسید این چه کاری است می کنی؟ جواب دادم: من روسم و گرسنه و بیچاره و بی پول و خیال می کردم به آمریکا سفر کنم اوضاع بهتر می شود. رییس جمهور دستور داد به من شغل خوب خانه و ماشین بدهند. برادر کوچکتر داستان را می آموزد و بر می گردد به روسیه و این کار را برای خروشوف انجام می دهد. رهبر از ماشینش پیاده می شود و بی هیچ سوالی می گوید: مگراحمقی که حالا در بهار و تابستان کلاه به این گرمی را می خوری. الان فصل علف و برگ درختان است. کلاهت را بگذار برای زمستان.
علم الهدی هم یا شیر خروشوف را خورده یا شیر مادر او یا شاید پدرشان یکی بوده است.

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

فرن تقی زاده و درخت گوجه سبزش و ۷۵ میلیون گرسنه!

دوست عزیزم فرن تقی زاده مجری خوب تلویزیون فارسی بی بی سی روز گذشته برای استاتوس فیس بوکش نوشت: «هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یک درخت گوجه سبز واسه خودت داری بعد از چند روز بری ببینی هموطنان کشفش کردن و هیچی واسه تو نمونده!»
چند نفر درباره اینکه گوجه نیست و آلو است برایش کامنت گذاشتند و دوستی هم نوشت: "بابا این ملت گرسنه اند.دلم برای خودم و همه می سوزه " !!
چیزی شبیه به این. من از دیروز در این فکرم که ربط ملت گرسنه و فرن و این درخت چیست؟ آیا ملتی که بروند در لندن درخت گوجه سبزی را کشف کنند گرسنه هستند؟ آیا فرن نمی بایست از این درخت می نوشت چون مردم گرسنه هوس می کنند؟ آیا فرن اینهمه آدم مهمی بوده و نمی دانسته!؟ شاید هم نان انگلیس و استکبار را خورده و جهان خوار شده و خودش را به آن راه زده! آخر ۷۵ میلیون گرسنه در یک مملکت باشد و تو بیایی یک خط از درخت گوجه سبز بنویسی؟ چه کسی گفته تو باید دل داشته باشی و هوس چیزی بکنی و زندگی معمولی داشته باشی؟ اصلن تو نمی فهمی که بد یعنی تو خارج هستی و ۷۵ میلیون ایرانی دیگر داخل ؟؟؟ و گرسنه!!
واقعن که حق با این دوست عزیز است. آخر فرن تقی زاده خودش را زده به آن راه و این خانم و بقیه ۷۵ میلیون ملت گرسنه پرونده اش را درآورده اند که تمام دولتهای تحریم کننده ی ایران از فرن خط می گیرند و او به فکر درخت گوجه!سبزش است و مقصر اصلی گرسنگی هاست. اصلن از همه اینها گذشته!! ۷۵ میلیون گرسنه داریم و فقط ۸۰ - ۹۰ تا آدم مهم مثل زیدابادی و کاظمینی بروجردی و طبرزدی و مجید توکلی در زندان هستند! چه معنی می دهد که فرن نباشد؟ اصلن کافی نیست و شکم ملت گرسنه را سیر نمی کند. تازه کروبی و موسوی را نگفتم که به پیروانشان خدای نکرده یادآوری چیزی نشود چون پیروان دیگر گرسنه هستند و کاری ازشان بر نمی آید!؟
حالا من دارم از دیروز اینهمه فکر می کنم هیچ!! آن ۷۵ میلیون گرسنه را بگو که ۳۰ سال بدبختی شان با درخت گوجه سبز فرن ۶۰ ساله خواهد شد و چون گوجه سبز طبع سرد دارد و شکمها گرسنه است دل دردی بگیرند که بیا و ببین!
از اینها گذشته من از درخت گوجه سبز فرن و استاتوسش سردی ام کرده ,برای همین می گویم که ایکاش ۷۵ میلیون گرسنه داشتیم تا یا مثل کره شمالی بی خبر از دنیا و دلخوش به جلبکها همه مان کنار هم بودیم و یا مانند لیبی و مصر خاکی به سر خودمان می ریختیم! پول نفت چنان توازن ثروت را برهم زده است که خیلی هایی که نمی توانند سفر خارج بروند و خودشان را بدبخت ترین می دانند, نمی دانند گرسنه های واقعی  فیس بوک و لپ تاپ و اینترنت ندارند و فقط درخت گوجه سبز دارند و البته گوشی برای شنیدن خبرهایی که فرن و همکارانش می خوانند.

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

ممنوع الخروج کردن آدمها یعنی: اینجایی که درش هستی جهنم است و تو محکوم به ماندن در آن!

از نظر حکومت اسلامی ولایی دختر ۱۲ ساله بچه نیست چون ۳ سال از شوهر کردنش گذشته است! خوب بله من با این تعریف توجیه شدم!! ولی آنچه که همواره برای من مورد سوال است ممنوع الخروج کردن آدمهایی است که مرتکب قتل و کش دادن ۳۰۰۰ میلیاردی نشده اند.وقتی کسی را ممنوع الخروج می کنند به نظر می رسد که خودشان جار می زنند: اینجا جهنم است و تو محکوم به ماندن در این جهنم هستی برای تنبیه شدن!! حالا حکایت ممنوع الخروج کردن دختر بچه ی نسرین ستوده زیادی عجیب است که البته به نظر می رسد از آن دسته شکنجه های حسین بازجویی باشد که فقط از مغز او تراوش می کند و می توانیم تصور کنیم که او هم اکنون با دیدن این احضاریه و شنیدن خبر چقدر ارضا شده است. ما به خدا معتقدیم و میدانیم جای حق نشسته است بگذارید او با این ارضا شدنهای زودگذر روان پریشانه اش وا بماند برای روز جزای دنیوی و اُخروی! و برای ما اگرچه غصه خوردنهای کوتاه مدت و بلند مدت می ماند اما نسرین ستوده هایمان اگر سر تکثیر شدن نداشته باشند حکومت اسلامی زحمتش را می کشد و دختر ۱۲ ساله ی او را برای روزی آماده می کند که قهرمانی ملی بشود شیرزنی مانند مادرش.





۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

زنان علیه زنان!

نمی دانم چقدر برخورد کرده اید و یا دیده اید و لمس کرده اید این رفتار ناپسند زنان ایرانی را ولی من در تمام اقشار جامعه آن را دیده ام و همواره از بابت اش غمگینم.
زشت ترین و غلط ترین نوع آن مادرانی هستند که دختران خود را تنها راه نشان دادن اقتدارشان می دانند و هرچه که بر سرشان آمده و ناخوشایندشان بوده به شکلی دوباره بر سر دختران خود می آورند و یا او را به موجودی برای پز دادن تبدیل می کنند.مادرانی که در دهه ۳۰ و ۴۰ زندگی شان هستند متاسفانه بیش از قدیمی تر ها به این رفتار ناپسند مبادرت می ورزند زیرا در دوگانگی مدرنیته ی جهانی و سنتی بودن جامعه ی اسلامی بعد از انقلاب مانده اند و بدترین شکل مادری کردن را در پیش گرفته اند.
هرچند قصد مطلق گرایی ندارم اما من تصور می کردم فقط زنان کم سواد یا قشر متوسط رو به پایین دچار این معضل هستند اما متاسفانه اشتباه می کردم و این ''به نوعی بیماری'' زنان علیه زنان ,نه از سر فقط حسادت (که در تاریخ و باستان و ادبیات جهان به آن اشاره می شود) که از سر عادت یا تربیتی سازمان یافته به روحیه ای تقریبن جمعی تبدیل شده است.
مادرانی که در دهه ی ۶۰  ایران , مادر بر سرشان فریاد کشیده که برای برادرت پشتی بگذار حالا بر دخترشان می تازند که برای برادرت میوه بیاور. اینها اگرچه به نظر مثالهایی پیش پا افتاده است اما مانند سنگ ریزه ای است که در برف غلت می خورد و به گلوله ای خانمان برانداز تبدیل می شود.
مادرانی که برای پج پج های در گوشی مادرشان از پدر کتک خورده اند حالا فقط از سر تردید و ترس از آینده ی نا معلوم دخترشان برای پدر از سرکشی های دختر می گویند و او را می کوبند.
گاهی شرم می کنم وقتی از دختر نوجوان ۱۷ ساله و یا دانشجوی ۲۴-۵ ساله می شنوم که کتک خورده است. بیش از انکه نگران آن دوست بشوم نگران فردا و فرداهایی می شوم که تا سالهای سال بیمار می ماند حتا اگر حکومت جهل و جور ولایی نداشته باشیم.
یکی دو سالی هست که نگرانم و با خودم فکر می کنم تا زمانی که مادران درست مادری کردن و نه خود نشان دادن را یاد نگیرند تا زمانیکه دست از راپورت دادن رفتار غلط دختر به پدر دست بر ندارند تا زمانیکه به دخترانشان یاد ندهند که استقلال داشتن با زندگی مستقل داشتن فرق دارد و تا وقتیکه دخترک را موجودی برای نشان دادن قدرت از دست رفته ی خود (در جامعه و خانه ای که پدر سالار است) ببینند ایران در چرخه ی غلط سیاسی می ماند زیرا همواره زنان علیه زنان خواهند ماند و پسران و مردانی که از مادرانشان شنیده اند و دیده اند و یاد گرفته اند که زنان موجودات درجه دو هستند.

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

ای کره شمالی برو آزاد شو خاک برسر , ما سکوی شماره یک نادانی و دیکتاتوری ات را از آن خود می کنیم.

در خبرها آمده است که   در کره شمالی موبایل داشتن و فشن بودن و دور همی نشستن و پیتزا خوردن آزاد می شود.این خبر خوبی است چون تا حالا فکر می کردم ما بدبختهای شماره دو در دنیا هستیم ولی اگر کره شمالی رو به دموکراسی برود هر چند ذره ذره ما می شویم بدبختهای شماره یک و این خیلی برای حال و سن و سال اقای جنتی و شرکا خوب است.به حکومت تبریک می گوییم که بلاخره توانسته اند با ''پس رفتیدن'' به نوعی ''پیش رفتیدن'' را برای ایران به ارمغان بیاورند.اصلن من دیگر مثبت اندیش می شوم و دعا می کنم به جای کنترل کردن و محدود کردن موبایل در ایران بروند داشتنش را قدغن کنند و به جای راه ندادن زنان در قهوه خانه ها دور همی پیتزا خوردن را ممنوع کنند و خدا را شکر فشن بودن هم که در کل از روز اول جرم بوده است. اینطور که بویش ''بلندیدن'' کرده است سینمای به معنی سینما هم که دیگر نخواهیم داشت پس دیگر غمی نیست.ای کره شمالی برو آزاد شو خاک برسر , ما سکوی شماره یک نادانی و دیکتاتوری ات را از آن خود می کنیم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

نسل سوخته یعنی مادرانی که تهرانی نیستند ولی می دانند اوین کجاست!


نسل سوخته یعنی...
دلتنگی برای نداشته هایت که داشته های بزرگترها پیش از به دنیا آمدنت بوده اند!
آرامشت پیدا کردن صدای دوبلور پسر شجاع است و دیدن مادر چوبین!
نخواندن { علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر } و عاشق شریعتی بودن!
ندانستن حقایق قادسیه و سیه پوشی بر داستان کربلا!
در وطن غریب بودن و تن به غربت سپردن!
دانستن تمام پلشتی های کوچ و باز هم کوچیدن!


نسل سوخته یعنی...
به آرزوهای بر نیامده ات نالیدن و از آرزوهای بر نیامده ی فرزندت گریستن!
مالک سه چهار سکه ی هفت هشت گرمی بودن و میلیونر شدن!
در برابر بابا سر خم کردن های اجباری و برای فرزند سر به زیر شدنهای بیکاری!
دلخوش به فارسی وان و جِم تی وی!
خوشبختی ات در صف ایستادنهای بی دغدغه ی کودکی برای شیر شیشه ای و نانوایی!


نسل سوخته یعنی...
سردرگرمی از عاشق {بَرَره} بودن و دلخور از توهینهای{مدیری }!
سر تعظیم فرود آوردن برای {آقای هالو } و متنفر از { نصیریان} در توهین به یهودی!
صدا نداری و می خوانی! درس نخوانده ای و استادی!
پول نداری و خاطرخواهی! لیسانسه اما کم سوادی!
احمدهای چاق و لاغر نماز جمعه را خوب جوک کرده ای!
از احمد زیادآبادی ولی چه می دانی؟


نسل سوخته یعنی...
برای پشتوانه داشتن, مهریه های نجومی !
فروشنده های کلیه و سر چهارراه گل فروشی!
چهل روز حرف زدن از اختیارات تن و بدن گلشیفته فراهانی!
چهار سال سکوت برای روزنامه نگارهای زندانی!
وکیل پایه یک پشت میله های نامردی!
عاشق شدنهای یواشکی! تن خریدو فرش کردن شرعی خدایی!


نسل سوخته یعنی در مهد کودک جدامانده ای "Hey U" خارجی!
دنبال قاب عکس عزیز جون و بابایی
برای ثابت کردن ریشه و وطنی که داری
همبازیهات به "شان Grand parent" می بالند و تو تنهایی!هنوز کودکی وگیج که اهل کجایی!


نسل سوخته یعنی آنهایی که نوستالژی شان صدای آژیر قرمز و سنگرهای زیر باغچه است!
همه ی ماییم که فرق فاشیسم و راسیسم و ناسیونالیسم را نمی دانیم!
نسل سوخته یعنی مادرانی که تهرانی نیستند ولی می دانند اوین کجاست!


" ذوب شده" ای اگر هنوز نسوخته ای...







۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

غرور ملی!



مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملّی‌ است، زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبود‌ها و خطاهای ملّت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه‌ی آخرین دستاویز به ملّتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملّتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.


در باب حکمت زندگی - آرتور شوپنهاور - ترجمه ی محمد مبشری - صفحه ی ۸۳ 

۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

افکار من و حرفهای یک استاد پیر آلمانی...

امروز یکی از اساتید آلمانی کالج که بیش از ۷۰ سال عمر دارد مرا زیادی به فکر انداخت.می گوید پیش از انقلاب بسیار به ایران سفر کرده است و بعد از انقلاب یک بار که برای همیشه اش بس بوده! شیفته ی عمر خیام و حافظ و اصفهان و طبیعت کردستان است.
امروز که من با دوستم از اعراب می نالیدم و حرف از خاورمیانه و تاریخ و پرسپولیس می زدم...بلاخره رو به من وعصبانیتهایم نسبت به اعراب گفت:
شما ایرانی ها همیشه به تاریخ تان می بالید و این واقعن حق شماست اما هرگز با هیچ کدام از شما آشنا نشده ام که برای یک بار هم که شده از خودتان حرف بزنید و بگویید حداقل در همین ۱۰۰ سال اخیر چه کرده اید؟ همیشه ناراضی هستید و همیشه می نالید.همیشه مقصرهایی وجود دارند که شما را از پیشرفت بازداشته اند و همیشه اعراب ۱۴۰۰ سال پیش مقصرهای اصلی این بازی هستند. اگر تمام این ۱۴۰۰ سال شما به این حال گذشته باشد دلیل حال و روز امروزتان را می فهمم.با هر کدام از شما ایرانی ها که آشنا می شوم از تاریخ تان حرف میزنید بی آنکه پاسخگوی امروزتان باشید و همیشه می اندازید گردن دیگران یا پدرانتان. همیشه از حمله اعراب حرف می زنید و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است و طی این ۱۴۰۰ سال دست و پای شما برای تغییر بسته بوده است اگرچه یادتان می رود اینطور نبوده و حتا بعد از اسلام شما هنرمند و دانشمند و فیلسوفهایی که می بایست باشید بوده اید.
کمی به اوضاع خودتان چه قبل از انقلاب رضا خان چه قبل از انقلاب خمینی و چه حالا نگاه کنید .. هرگز راضی نیستید :( بلاخره کی می خواهید از خودتان حرفی بزنید؟
می گفت: پیش از انقلاب که به ایران می آمدم همه به نظر خوشبخت می رسیدند و این را می شد حداقل از سر و وضع و خانه زندگی ها و رقص و پایکوبی ها فهمید.ولی باز هم همه ناراضی از شاه بد می گفتند.
بعد از انقلاب که آمدم اثرات مخرب جنگ را دیدم و نمی توانستم درک کنم چرا دست به کار ساختن نمی شوید؟
من می دانم جنگ چیست و من گرسنگی جنگ جهانی دوم را چشیده ام اما در همین پنجاه سال اخیر نیز
ساختیم و ساختیم تا جایی که... خودت قضاوت کن کجا هستیم!
برایت متاسفم پریسای عزیز که نمی توانم در این زمینه همراهت شوم!! تو را نمی گویم ولی این عقاید نژاد پرستانه درباره ی اعراب را بسیار شنیده ام.
اعراب امروز در دنیا پیشرفته تر، آبرودارتر، دوست تر، همراه تر و موفق تر هستند و من برای آن بیشتر ارزش قائل هستم تا برای مردمانی که همیشه شاکی از همگان و مغرور به آنچه که دیگر نیست یعنی تاریخ.
 خوب می دانم حکومت شما خونخوار است اما خوب تر می دانم که آنها متعلق به یک کشور دیگر نیستند و جزئی از کل همان مردمان هستند.در آن کشور هیچکس به فکر ساختن نیست.شما اگر نخبه باشید فراری ،اگر بی پول باشید جنایتکار،اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ،اگر بی سواد باشید دین دار و ایدیلوژیستهایی انقلابی و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید؛
وقتی از اینکه اعراب پر رویی می کنند و سن کشورشان به سن پدربزرگ من قد نمی دهد حرف زدم،گفت:
آنها ۷۰ سال پیش وجود نداشتند درست است اما اتفاقن همین نکته ی قوت است و نشان دهنده ی اینکه:اعرابی که وجود نداشتند امروز سرمایه های غرب را به هر شکل ممکن به سمت خودشان جذب می کنند و در حال سازندگی و کسب رضایت بیشتر مردمشان هستند این اتفاقن می تواند مایه ی افتخارشان باشد. این موضوع حداقل درباره ی حوزه خلیج فارس صدق می کند.
یادتان نرود که بشر همیشه در حال فتح کردن است.اگر نتوانید دفاع کنید و خودتان را نشان بدهید دیگرانی هستند که داشته های شما را ببرند و این قانون طبیعت است که حالا با پروتوکولها و کتابهای قانون بین المللی رنگ و لعاب شده! ربطی به ایرانی بودن یا عرب و غربی ندارد.


۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

خاتمی: رای دادم تا گاگولهایی که تا الان به من امید داشتند بدانند که ما اینیم!

بنده هشت سال رییس جمهور بودم و هی درپوش گذاشتم بر سر فاضلاب نظام حالا یک مشت ساده لوح خیال کرده اند به مرگ و اسارت هدی صابر و مهدی خزعلی و ده بیست نفر از هم رزمان و شصت هفتاد تا جوان برانداز از کشتی نظام پیاده می شوم ,بی....اخ آقایان خانمهای اصلاح طلب به خصوص در حوزه ژورنالیستی خارج از کشور...

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

او موسا وار دریاچه ارومیه را کویربی آب و علفی کرد که هرگز نخواهی دید!


انتظار فرج بیهوده است او خودش امام عصر است و ما طی این بیست سال در انتظار مهدی مچل بوده ایم.
معجزه های عظما را که فراموش نکرده اید؟
چهل میلیون نفر را بعد از ۳۰ سال دروغ و دوز و کلک پای صندوق رای کشاندن از معجزه های حیرت انگیز اوست.
رای دادن چهل میلیون نفر به آقای مدیریت جهان بی انکه خودشان بفهمند از مرده زنده کردن اعجاب انگیز تر نیست؟
دایناسورها و هیولاها را به امامت جمعه گماشتن و جمع کردن عده ای برای تکبیر و تایید آنها معجزه نیست؟
یک میلیارد دلار جابه جایی پول از آمریکا به جیب سران فتنه! و دم نزدن مامورین اطلاعات بهت آور نیست؟
توهین به نوه بنیانگذار نظام ولایی کی اتفاق افتاد؟ در زمان این پیامبر نوشکفته و حقیقی و از قران بالاتر.
این معجزه نیست؟
چه کسی مانند ایشان توانسته است از مغز علیلی و دست چلاقی بنالد و دنیا را بخنداند؟
جز مقام عظما چه کسی می تواند به تظاهرات سکوت پیام تهدید بفرستد و فردای ان روز حمام خون راه بیاندازد؟
او موسا وار دریاچه ارومیه را کویربی آب و علفی کرد که هرگز نخواهی دید.
معجزه ی بزرگ او مملکتی است که مردمانش از همه چیز راضی هستند و عیبی نیست و آرامش و آسایش فراوان است امادکتر فیزیک جلوی خانه اش منفجر می شود.
بمب گذارهای انتحاری با آدم کشی حضور خود را اعلام می کنند.
صفحه حوادث روزنامه هاش جای سوزن انداختن ندارد از قتل و غارت و تجاوز.
ارزش پول ملی کشور را به اندازه دستمال توالت پایین آورد.
در زمانش قاتلی از فرانسه چاق و پروار برگشت و گلباران شد و معلمی را به دار آویختند.
وکلا فراری و زندانی می شوند و دست بوسان دیروز آقا معترف تلویزیونی.
آیت الله های حقیقی خانه نشین می شوند و آخوندهای دوزاری منبر نشین.
احمد زیدآبادی در سلول انفرادی و حشین بی شریعت روزنامه نگار.
از حیرت انگیز ترین معجزات آقا درآوردن اشک رفسنجانی بود برای مردم در نماز جمعه ی آخرش!
سبز و سیّد شدن احمدی نژاد بی نیاز به بته ی مخصوص!! معجزه نیست؟
بازیگر مرد عشوه ای و زیر ابرو برداشته دست بوس آقا می شود و استاد شجریان ترویج کننده ی فتنه!
معجزه های بیشمارش را نمی شماریم که خدای نکرده ریا نشود.
من شیفته ی این معجزات توبه نموده و از او طلب مغفرت می کنم.
باشد که عبرتی باشم برای نابخردانی که علوم انسانی خوانده اند.



پ ن: این مطلب را با اصلاح از یک مطلب قدیمی ام بازنویسی کرده ام.

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

عکس امام خامنه ای پس از اسهال و استفراغی که با قیمت ارز و سکه گرفتیم.

پس از اینکه نفت تحریم شد یادی کردیم از روح پر فتوح امام ره که می فرماد(( اَقتَصاد مالَ خَرَ ))
 " تحریم کنید ما را.. ما قوی تر می شویم" 
فقط بی زحمت هوا رو فراموش نکنید برای تحریم که خوب قوی بشوند ملت عین بتون آرمه!
اون وقت ما میشیم بزرگترین صادر کننده بتون آرمه جهان و پوز استکبار جهانی زده میشه.
من می دونستم آخرش انقلابی می شم و این امامان خودکفا من رو به راه راست هدایت می کنند.
ببین!! عکس امامان خمینی و خامنه ای در آغوشم جاوید شد پس از اسهال و استفراغی که با قیمت ارز و سکه گرفتیم.
راست گفت مموتی مدیریت جهان !که در تمام این سی سال هرچه غرب بر ما ستم کرده ما غیور تر و اسلامی تر و خودکفا تر شدیم.چی بهتر از عکس امام خامنه ای موقع عصبی شدن معده و بالا آوردن ؟
چی بهتر از اسکناسهای امامی به جای آفتابه؟
اینقدر ناشکری نکنید...

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

می بایست سروصدا و جار و جنجال شود تا ما فکر کنیم که می فهمیم؟

یک روزصبح سرد زمستان سال 2007 درواشینگتن مرکزدولت آمریکا مردی دردالان یک ایستگاه مترو با ویولون شش قطعه از پارتیتاهای ساخته باخ را به مدت 45 دقیقه نواخت. دراین مدت درحدود دوهزار نفر از جلواو در دالان گذشتند، بیشترشان برای رفتن به سرکارشان. سه دقیقه بعد از آن که مرد شروع به نواختن کرده بود یک مرد میانسال متوجه شد که کسی دارد ویولون مینوازد. این مرد یک کم یواش کرد و چند لحظه گوش کرد و بعد تند کرد رفت تا دیرش نشود.
چهاردقیقه بعد این ویولون نواز اولین یک دلاری را که کسی درکلاه او انداخت دریافت. زنی پولی را انداخت ونماند ورفت.
شش دقیقه بعد یک مرد جوان تکیه زد به دیوار تا گوش کند، اما چند لحظه بعد نگاهی به ساعت خود انداخت و رفت.
ده دقیقه گذشت. یک پسربچه سه ساله ایستاد اما مادرش دستش را گرفت و کشید. بچه دوباره ایستاد اما مادرش بازاورا کشاند و برد. اما بچه همچنان که کشیده میشد سرش را برمیگرداند تا نوازنده را ببیند. اما کشانده میشد و رفت. چند بچه دیگر رسیدند و همین جور کشیده شدند و برده شدند و رفتند. بی استثناء .
شد چهل دقیقه .
ویولون زن همچنان زده بود. فقط شش نفر ایستاده بودند به مدت کوتاهی که گوش بدهند . بروند. تقریبا بیست نفر پول تو کلاه نوازنده انداخته بودند اما نمانده بودند. بعد از چند لحظه رفته بودند. ویولون زن سی و دو دلار درکلاهش ریخته شده بود. یک ساعت بعد ویولونش را گذاشت درجعبه. سکوت بود. کسی نبودکه دست بزند. کسی دست نزده بود. هیچ جور تحسین و تشویقی نشده بود. سرجعبه را بست و آرام رفت. هیچکس هم نفهمید که این ویولون زن جوشوا بل است یکی ازبزرگترین ویولونیست های امروز دنیا. قطعه هائی که نواخت از پیچیده ترین کارهائی است که درطول تاریخ موسیقی آفریده شده است، ویولونی که با آن این قطعه ها را مینواخت از گرانترین ویولون های دنیاست و سه ملیون و پانصدهزار دلار قیمت دارد. دوروز پیشرهم همین نوازنده با همین ویولون همین قطعه ها را درتالاری درشهر بوستون نواخت که تمام بلیت های برای کنسرتش به فروش رفته بود و بهای هر بلیت یک صددلار بود.
این واقعه ایست واقعی. ترتیب این کار دردالان متروی واشینگتن را روزنامه واشینگتن پست داد، برای یک نوع تجربۀ اجتماعی.
ازاین تجربه سه سئوال بیرون میآوریم:
1 – در یک جای عادی معمولی در یک ساعت غیرمعمولی آیا میتوانیم درست درک کنیم، یا آیا خودمان را جمع و جور کنیم که درست بفهمیم ؟
2 – آیا گذشت داریم که کمی صبر کنیم، کمی حواسمان را جمع کنیم، کمی بخواهیم بفهمیم ؟
3 – آیا قریحه را میتوانیم خودمان کشف کنیم و درک کنیم یا باید با سروصدا به خوردمان بدهند و به ما به ضرب عادت وجار و جنجال بقبولانند، تا ما فکر کنیم که می فهمیم؟
به هرحال بک نتیجه میتوانیم بگیریم و آن اینست که :
اگر به خودمان وقت ندهیم که زیباترین ساخته های موسیقی را ازسوی ماهرترین نوازنده ها که روی بهترین ابزار موسیقی زده میشود بشنویم و دریابیم چقدر چیزهای درجه اول دیگر را که از سوی برجسته ترین ادم ها دردسترس ما میافتد از دست میدهیم و توجه نمیکنیم و نمی فهمیم چون درگیر عادت و پیشداوری های خودمان مانده ایم.



(منبع) رضا اغنمی




۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم ,چن تا گوسفند خریدم,کی می گه بیکارم؟

مموتی به عنوان رییس جمهور به جوانان ایلام گفته:

این نشان می دهد که او می خواهد ما پیشرفت کنیم و در آینده ی نه چندان دور رییس جمهور و رهبر و نماینده مجلس و از این چیزهای خوب که خودشان شده اند بشویم.
آدمی که خودش حتا حمال نبوده و شرف و ریخت یک رفتگر زحمتکش و یک چوپان که بوی بز میدهد, می ارزد به همه وجود و جدوآبادش, حالا رییس جمهور شده!
خوب معلوم است که شما هم با چوپانی به جاهای بهتری می رسید.فقط باید در کنار شغل شریف چوپانی چندتا فاکتور ولایی,آسان ولی مهم داشته باشید.
خیال می کنید در انتخابات همین دوره مجلس چه کسانی شرکت می کنند و انتخاب می شوند؟
حمالهایی که کم کار بوده اند و از کار اخراج شدند و هیچ جا بهتر از خانه ی ولایت مطلقه ی عظما برایشان کار نیست.
چوپانهایی که گوسفند دزدی می کنند و از دهاتشان رانده می شوند و هیچ کجا جز خانه ی ولایت مطلقه ی عظما گوسفند دو پا برای چراندن ندارد.
دروغگوهایی که پدر نان دزدی بر سر سفره اش گذاشته است و حالا جز خانه ی ولایت مطلقه ی عظما به تخصص شان نیازی نیست.
با این فاکتورهای به جا ملاحظه می فرمایید که آقای رییس جمهور خیلی به موقع در آستانه انتخابات از شغل شریف چوپانی دفاع کرده است.