۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

دارم از ایرانی بودن استعفا می دهم

درود بی پایان به شما. از انجا که مدتی است تصمیم گرفته ام از ایرانی بودن استعفا بدهم گفتم تا وقت هست چندتا از عیبهایمان را بگویم زیرا بعد از ان عیب گرفتن از بیگانه سخت است. باید عرض کنم که ما در کل خلقی خوابالوده هستیم. احتمال قریب به یقین زمانی که اسکندر قصد غصب داشت و چند وزیر داریوش خیانت کردند مردم خمیازه کشان به این نتیجه رسیدند که {باید پذیرفت فعلن همینه که هست بعدن دربارش فکر میکنم.جونمون واجبتره یا داریوش؟} و به احتمال زیادتر با حمله عمر و به زور مسلمان شدنمان هم امت روبه اسلامی رو فکر کردند{ خدا خداست بابا بیخیال اوستا و قران با اینکه ما هیچکدومشو نخوندیم میگن ار طرف خداست} و امت اسلامی ۲۰۰سال سکوت کرد و به فارسی سخن نگفت و جان با ارزشش را حفظ کرد. و ایرانی قزلباش را پذیرفت از ترس سیخ داغ شاه عباس صفوی شیعه را از او تحویل گرفت و البته در حفظ امانت او بسیار کوشا و امانتدار بوده. و شیعیان خواب بودند وقتی امیرکبیر را مرگاندند وخلق خوابالوده از همه جا بیخبر رضاخان را که سعی داشت روبه پیشرفت بگذارد{ اگرچه در مواردی غلط } با دشمن اشتباه گرفت و سپس با هوشیاری تمام!!!!!! خدمات محمدرضا را در جماران دفن کرد تا بوی تعفن اشتباهات انگشت شمارش به مشام نرسد و در باغ سبز خمینی را گشودند و امروز امت همیشه در صحنه مانند همیشه ی تاریخ که سرنوشتشان را به دست داشتند به امید جمکران و هاشمی رفسنجانی سردار سازندگی اینده خود را رقم خواهند زد.

۱ نظر:

  1. زاد روزت مبارک
    اینطور حس می کنم که دو بار متولد شدم. یکی طبیعی. بدون اختیارِ انتخاب از آدمی زاده شدن، زادگاه، پدر و مادرم
    بار دوم زمانی که به انتخاب خودم، بخشی از سرزمینی شدم که واقعاً دوستش داشتم و امروز ساکنینش مرا بخشی از خود می بینند؛ و بهتر می توانم در کنارشان معنی واقعی انسان زاده شدن و زندگی را تجربه کنم

    روزی که از سرزمین مادری ام می رفتم، در پی ورود به کشور واقعی ام بودم. تنها چیزی که در آن زمان در ذهنم می آمد، بدرودی بود از زبان لنگستون هیوز که چه زیبا گفت:
    "...
    این وطن هرگز برای من وطن نبود.

    آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
    با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
    اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است

    و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

    در این «سرزمین ِ آزاده‌گان» برای من هرگز
    نه برابری در کار بوده است نه آزادی
    ..."

    در پی مطلبی که نوشتی، شاید بخش زیر برایت جالب باشد

    "...
    خوش بینی ی برادرت ترکان را آواز داد
    تو را و مرا گردن زدند
    سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
    تو را و همه گان را گردن زدند
    یوغ ورزاو بر گردنمان نهادند
    گاوآهن بر ما بستند
    بر گرده مان نشستند
    و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
    که باز مانده گان را
    هنوز از چشم
    خونابه روان است.

    کوچ غریب را به یاد آر
    از غربتی به غربت دیگر
    تا جست و جوی ایمان
    تنها فضیلت ما باشد.

    به یاد آر
    تاریخ ما بی قراری بود
    نه باوری
    نه وطنی.

    نه
    جخ امروز
    از مادر
    نزاده ام."

    یکی از ماندگارترین صحبتها در ذهنم، گفته های شادروان جهانگیر فروهر در هزار دستان است
    "جماعت خواب
    اجتماع خواب زده
    جامعه چرتی"

    به هر روی حافظه ضعیف در کنار پهلو به پهلو شدنهای حین خواب، تَوَهم پیشرفت را برای خیلی ها به بار می آورد

    پاسخحذف