۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه
گیرم مرا به دار اویختید با اندیشه ام چه میکنید؟
وبلاگ کودکانه یی داشتم از سر تفنن که گاهی آنجا قرقره یی میکردم و خنده یی شاید, گاهی...
و ناگهان امیدرضا میرصیافی را کشتند.همه وجودم برای چند ثانیه شد نفرت و به بازگو کننده خبر گفتم گویی خبر مرگ محمد (برادرم) را دادی.
.چند ثانیه با خودم اشک ریختم و برای برادری نادیده عزاداری کردم..
ولی فردای آن شب امید(رضا)در من متولد شده بود و من شدم یکی از ۱۰۰۰ و وبلاگ کودکانه را از میان بردم و یکی برای فقط مبارزه ساختم... فقط اندیشیدن...فقط گفتن و فقط متولد شدن!!!
اندیشه امیدرضا میرصیافی در چند تای ما یا احسان فتاحیان در چند نفر از ما متولد شده؟؟
ما را به اعدام عادت ندهید که بعد از اینکه خونشان را مکیدید روحشان در ما حلول میکند و من دیگر آن من دیگر میشوم احسان میشوم ، امیدرضا و.. همه آنها که آویزان شدند از اندیشه شان.
گیرم اعدام میکنید اما در طول تاریخ چه کسی توانسته اندیشه یی را به دار بیاویزد یا با چاقو پاره پاره کند یا بر او تجاوز؟؟
از امروز من احسان فتاحیان هم هستم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
من اگر برخیزم،
پاسخحذفتو اگر برخیزی،
همه بر میخیزند،
من اگر بنشینم،
تو اگر بنشینی،
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
جه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی پنجه در پنجه ی دشمن درآویزد؟
حمید مصدق