۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

گاهی‌ نثر پاسخ گوی احساس من نیست و نظم گویاتر است.شعری از خودم برای همه آنهایی که خسته هستند

خسته از نامردمی‌های جهان
پشت کردم به همه خلق و زمان
رو به سوی ناامیدی درد مرگ
تک درخت اما شکسته خشکه برگ
تک شدم تنهااسیر گوشه یی
رهگذار سر به زیر کوچه یی
قهر با سور و نگاه و مهر و ماه
شب زده اندوهگین گم کرده راه
مقصدم شد جنگل و مرداب و کوه
با خودم تنها قلم بردم و روح
صبح و ظهر و شام من با ناله‌ها
می گذشتند و کلامم یاوه ها
نغمهٔ گنجشک و بلبل پس کجاست
این همه خاموشی جنگل خطاست
جنگل آرام گویی مرده بود
کی‌ هیاهو‌شان به یغما برده بود
اشنایم کوکو انگو زنجره
یک وزغ آنجا و برکه پنجره
پشت شیشه ماهی‌ و کرم است و آب
سایه ی زاغ و غزال و یک حباب
ناگهان جام حباب گویی شکست
عمر کوتاهش به خاموشی نشست
از صدای کوچکش قمری پرید
آن طرفتر مار ترسید و خزید
قور و بلبل زنجره مست از صدا
گوییا زنده شدند و هم نوا
ماهی‌ شد رقصان و کرم وولک خوران
شیر این سو آهو آن سو تر دوان
ولوله شد گویی از هپ حباب
شد تمام خستگیهایم سراب
گوییا من از حبابی کمترم
شرم بر من گر بگویم برترم
یک حباب کوچک و نازک همین
لرزه اندازد به اندام زمین

۲ نظر:

  1. قطره قطره جمع میشه
    انتخاب فوق العاده ای بود دختر شهر خوبان
    خیلی لذت بردم
    مرسی




    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف
  2. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف