۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

دولت مهرورز چه به روز ما آورده که دلتنگ دهه شصت هستیم؟

من در زندگی‌ تا ۱۱ سالگی خیلی خوش بودم.
دنیای قشنگی‌ داشتم هرچند دهه ۶۰ بود و لحظه‌هایی‌ که همه ما به نوعی زجر کشیدیم .
ولی‌ همون کمبودها حالا شده برای ما خاطره.خاطره‌هایی‌ که باهاش اشک می ریزیم و می خندیم و آه میکشیم و حرف می‌زنیم و ساعتها براش وقت میگذاریم.
این روز‌ها که ترور و قتل و اعدام و بی‌ رحمی و خون و شعار کوچه‌ها و شهر‌ها رو پر کرده من ترجیح دادم به اون روز‌ها برگردم برای چند لحظه کوتاه از دهه ۶۰ یاد کنم.
این روز‌ها دلتنگم.
برای همه چیز و همه کس.برای اونها که دشمن من بودن و اونها که دوستشون داشتم برای درد‌ها و برای رفته‌ها و برای مانده‌هایی‌ که کاش نبودند حتا.
برای لباس ارتشی و خاک آلود بابا. برای واکس زدن پوتینها. برای پنج شنبه و شیفت صبحی‌‌ها و برای اردوهای پارک شهریها . برای سینما و پاتال کوچک‌ و آرزوها.
برای اوشین و آئینه‌ سریالها.
برای دم در نشستن خانوم همسایه ها. برای کوپن و صف طولانی جلوی بقالی‌ها.
برای چتر نداشتن تو سرما برای گرما زیر مقنعه‌ها و برای دست‌های رنگ شده برادرها و آستین کوتاه نپوشیدنها.
برای صدای رادیو بی‌ بی سی پیچیده تو حیات همه خونه ها.
برای گل ابشار طلایی و کثیفی حیات و اجبار من به جارو زدنها.
برای بازی‌ گوشوار طلا و گرگم به هوا... برای الک دولک بازی‌ پسر‌ها.
برای قایم شدن از صدای آژیر تو سنگرها و برای شیر ۲تومانی تو شیشه ها.
خط کش خوردن از ناظمها.تو صفهای صبح گاهی‌ شعار مرگ بلغور کردنها ..دعای فرج والهی عظم البلا....
فیلم شعله و ویدئو قاچاقی‌ اوردنها..ماه محرم و ولو شدن تو خیابون برای سینه زنی‌ تماشا کردن ها.پشت وانت سوار شدن و سیزده بدر رفتنها...
کیوسک تلفن ۲زاری و ۵زاریها...
چشم دوختن به تلویزیون و گیتی‌ خامنه یی,الهه رضایی,سونیا پوریامین و کارتونها'هاچ،مهاجران، پسر شجاع....

باز هم مدرسه ام دیر شد از محله برو بیا

آفتاب مهتاب و ناقلا
پت پستچی
آدم بزرگی‌ که نمیخواست بزرگ بشه
با خانمان بود بالاخره یا بی‌ خانمان؟؟!
پاتال اولین فیلمی بود که پدر و مادرم نه خواهر و برادرها من رو بردند
سه کله پوک بود این؟
هاچ که یادم نمیاد مادرش رو دیده باشیم
کوزت بینوایان
موشی که از وسایل به درد نخور آدمها استفاده بهینه میکرد.وقتی‌ برای اولین بار اومدم چک فهمیدم یکی از افتخارات چکی هاست که نماد هدیه و اسباب بازی و تزییناتشون هم هست

خانواده دکتر ارنست
معاون کلانتر

پسر مبتکر
نخودی رو یادتون هست
اسم این کارتون یادم نیست
من عاشق این کارتون بودم.قصه جنگل.
الفی رو خیلی‌ها شاید یادتون بیاد.صدای گرم گوینده به نظرم خانوم ژاله علوّ بود . الفی هیچوقت دیالوگ نداشت ولی‌ باباش چرا

سندباد جونم سند باد
پسر شجاع
کونا و سرندیپیتی.شاید خیلی‌ها ندونن که صدای کونا صدای به یاد موندنی خانوم نوشابه امیری هستش که الان از منتقدها و مقاله نویسان معتبر و سر سخت جمهوری اسلامی هستند در پاریس
کوپن بنزین

وخیلی چیزهای دیگه که این روزها مغز من از فشار رنج زندانیها و بی عدالتیهای این حکومت داره بهشون فکر می کنه


۱۱ نظر:

  1. سلام.نمیدونم الان خوبی یا نه!
    قبلأ که وبلاگت رو میخوندم رنگ و بوی دیگه ای داشت!! الان مدتیه که خیلی وبلاگت غمگینه و من نمیدونم چرا؟ این آهنگی هم که گذاشتی و این مطلبی که نوشتی هم که حسابی من یکی رو داغون کرد.بهرحال اگه از من کمکی بر میاد در خدمتم. امیدوارم همیشه شاد باشی.



    مراقب خودت و خانواده باش
    منتظر خبرهای خوب هستم
    بدرود عزیزم

    پاسخحذف
  2. دنیا جون بردیم به دوران بچگیم. خانواده دکتر ارنست هم دوست داشتم. فیلم دزد عروسک‌ها رو ۷ بار رفتم سینما و نگاه کردم . اکبر عبدی میگفت : آهای آهای ننه ، من گشنمه. هنوز صداش تو گوشمه .راستی‌ دنیا جون شنیدم از چیزی دلگیر شودی . نبینم ناراحتیتو . کسی‌ چیزی گفته ؟ فقط شناسنامش رو بده ، جنازه تحویل بگیر .(این رو شوخی‌ کردم) دنیا جون تو دنباله جات خیلی‌ خالیه .زود برگرد. زود :-)

    ایمان

    پاسخحذف
  3. درود/گفتم که خوره کارتونی!در شگفتم از این همه حافظه چند گیگی!نوشته و تصاویر خیلی باحالی بود.یاد باد ان روزگاران یاد باد!دنیای گرامی مدتیه که مثل همیشه نیستی و آن شور و حال و شیطنت را نداری و کمتر ازت خبری هست البته خودم هم حال درستی ندارم بویژه بعد از عاشورای تهران.خلاصه کنم دیدم جایت در دنباله خالیه مطلبت رو لینکیدم با اینکه 20 روزی هست دیگر شوری برای لینک دادن نبود امید که دستکم به روزگار یک ماه پیش برگردی.بدرود

    پاسخحذف
  4. چشم دوختن به تلویزیون و گیتی‌ خامنه یی,الهه رضایی,سونیا پوریامین و کارتونها'هاچ،مهاجران، پسر شجاع....
    با تابوتی سنگین،



    نهاده ،بر شانه هایِ نحیفم



    زاده شدم!



    و اولین درسم، این بود



    پر کردن آن!



    با گذشتِ لحظه ها



    خاطره ای ساختم و –



    آنرا در گوشه ای از تابوت



    پرتاب کردم،



    پنهان،کردم



    به زیبایی آراستم!



    زمان گذشت ...



    وبر سنگینیِ بار خاطراتم، افزونتر



    خواسته و یا نا خواسته؟!



    اما ؛ اما...



    اکنون دیگر مدتهاست



    نه در پا هایِ لرزانم توانیست



    و نه در-



    شانه های رنجورم طاقتی

    پاسخحذف
  5. دنيا جان همون که ديگران گفتن + آماده همکاري با ايمان هستم

    من شوخي داشته باشم، ايمان نداره، ميدوني که تاجيه

    بچه ها همگي منتظزيم

    پاسخحذف
  6. متاسفم که حالا شونیا پوریامین تو صف کودتاچیها نشسته و مردم خارج کشور رو خر می کنه

    پاسخحذف
  7. وااااااااااااااایییی مرسی خانم خیلی حال کردم.از دست برادرها که رنگ می شد بیشتر آیت الله صانعی هم دستورش رو داده بود یا به نظرم هادی غفاری.عجب رو زگاری

    پاسخحذف
  8. آه یادهمه اینها که گفتی بخیر
    دلم بارغصه گرفت رفتم به 25 سال قبل

    پاسخحذف
  9. merc..kheily jaleb bood..mano bordi be un zamahna..hichvaght un cartoonha ro faramoush nemikonam

    پاسخحذف
  10. مرسی‌ رفتم تو بچگی‌ هام ، اما یه کارتون یادت رفت زبل خان

    پاسخحذف
  11. من اولین بارم بود که اومدم تو این وبلاگ خدایی نتونستم جلو بغضمو بگیرم داغون کردی مارو ،دامت گرم

    پاسخحذف