۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

ما ز ؛ زن؛ بودن پریشان گشته ایم مرحمت فرموده ما را ؛ نر؛ کنید!

از وقتی خودم را شناختم "بغض" بودم ولی می خواهند به من غالب کنند "زن" هستم. برایش قیمت گذاشته اند و آن را برای خودشان ارزان کرده اند و به خودم گران می فروشند.
وقتی خدا آدم را آفرید اسم مرا حداقل "آدمک,آدمی,آدمو,آدما" و از این چیزهای مربوط به "آدم" نگذاشت و نه با تبعیض که با مصلحت!! مرا "حوا " نامید.
در طول تاریخ  بنا به مصلحت و گاهی بنا به نسبت!! اسمهای زیادی برایم گذاشتند.
 جنین که شدم اسمم از غیب "دختر" بود ولی به دنیا که آمدم شدم لیلا, زری, سارا, پری, سیمین, فری....
تا شش هفت سالگی "ملوسک" صدایم میکردند و تا ۱۱ سالگی "آتش پاره."
از آن به بعد با هر موقعیت اسمها جدیدتر شد.در جمع شوهردارها "دختره ی چشم و گوش بسته" بودم و در جمع مردان "هلوی پوست کنده."
 در راه دبیرستان "عشق من" میشدم و در دبیرستان "خرفت سروگوش جنبیده".
قصاب محل "نورچشمی" صدایم میکرد و راننده تاکسی بعد از نپذیرفتن نگاه های آیینه ای "پتیاره" .
برای شوهرخواهر "نان زیر کباب" و برای همسر برادر "عایشه و قطامه" .
پسرهمسایه مرا "آرزو" میدانست و مادرش "هرزه".
عاشق که شدم اسمم را گذاشتند "فاحشه" و بعد از دلزدگی شدم "دمدمی مزاج ِدیوانه."
پای سفره ی عقد صدایم کردند "دوشیزه ی باکره" و بعد از تو سری خوردنها "ضعیفه ی ناشزه."
 برای پدر بسته به شنیده هایش از درو همسایه یک وقتهایی "جواهر کمیاب" بودم و گاهی "یابوی رمیده."
گاهی برای مادرم "معلم" بودم و او معمولن صدایم می کرد "سلیطه."
موقع حق خواهی "آتش بیار معرکه" و در صورت سکوت "اُممل بی بته".
چشم و گوش بسته و بیدریغ که محبت میکردم میشدم "فرشته" و موقع تقاضای چیزی"عقده ای ِاَجنه".
دخترم با صدای شنیدن پایم به پشت خطی میگفت "اینهم ننه فولادزره". پسرم صدایم میکرد "حاج خانم بی حوصله." برای خواهرشوهر "این زنیکه "بودم و برای مادرش "عفریته."
گاهی "خاله" گاهی "عمه." بعضی وقتها "خانمِ بنده"....
یک روز هم به من می گویند "زن" و تبریک می فرستند. فردایش دچار همان چندگانگی ِ همیشه...

پریسا صفرپور 
پراگ اسفند ۹۱

۴ نظر:

  1. سلام پریسا جون،
    کجا بودی؟
    مهم اینه که دوباره آمدی. حالت خوبه؟ هنوز امتحان میدی؟

    اگر ممکنه اینو بخون.

    در ضمن ما ز زن بودنِ شما خیلی‌ هم شادان گشته ایم، مرحمت هم نمی‌کنیم مردتون بکنیم.


    قربانت
    اردوان

    http://peywastegi.blogspot.de/2013/03/blog-post.html

    پاسخحذف
  2. راست گفتی‌... ولی‌ گاهی‌، ... یعنی‌ معمولا فکر می‌کنم چون باید توی این چندگانگی زندگی‌ و شانس دوام آوردنم رو بیشتر کنم، بهش فکر نکنم بهتره... آره، میدونم، خلاصه‌ش یعنی‌ تسلیم!

    پاسخحذف
  3. سالگشت نوروز باستان را به شما دوست عزیز و تمام پارسی زباننان ِ دنیا تهنیت گفته و ‌ آرزومند شادکامی و بهروزی برای همه ء میهندوستان را دارم
    دوستدار شما، دامون

    پاسخحذف