امروز از طرف یکی از همکاران همسرم برای گلکاری دعوت شده بودیم.
وقتی به محل قرار رفتیم فهمیدیم خانه سالمندان است.
ولی یک خانه سالمندان معمولی نبود.بازماندگان هولوکاست در جمهوری چک بودند.
حقیقتش را بخواهید اول که فهمیدیم یک مکان یهودی است فکر کردیم در لانه زنبور هستیم و اگر بفهمند من ایرانی ام تکه تکه ام می کنند.
مرد محترمی پرسید آیا دوست داریم پیش از گلکاری گشتی بزنیم؟
ساختمان بسیار زیبایی که حدود ۶۰ پیرزن و پیرمرد را روی چشمشان نگه می داشتند.
اتاقهایی برای کار دستی و استراحت.اتاقهای خصوصی برای خودشان.اتاق موزیک و مهمان داری و ....
خلاصه به گلکاری که رسیدیم با پیرزن و پیرمردهایی رو به رو شدیم که تنها بودند و روی ویلچر.
هیچ کدامشان معمولی حرکت نمی کردند اما خنده رو و چشم انتظار بودند.
از آنجایی که ما به زبان چکی مسلط نیستیم سرمان به گلها گرم شد و فقط وقتی از کنارشان می گذشتیم به یک (دوبری دن) در زبان چکی یعنی سلام و روز خوش قناعت می کردیم.
یک ساعتی گذشت و صدای پیر و خسته ای را شنیدم که انگلیسی حرف می زد و با سگ دوستمان بازی می کرد.به طرفش رفتم و سلام کردم.جوابم را داد و گفت:
اهل کجایی شیرینم؟sweet heart
جواب دادم ایران.فورن اشک جمع شده در چشمهاش رو جاری کرد و گفت:
..و من اسراییلی هستم.بیا ببوسمت بچه شیرینم sweet child.بگذار سیاستمداران به جهنم بروند.
اسمش اولگاست.اصرار داشت مرا بیشتر ببیند.می گفت ما اسراییلیها و ایرانیها تنها آدمهایی در دنیا هستیم که هیچ مشکلی با هم نداریم زیرا مرز مشترکی میان کشورهایمان نیست و در طول تاریخ جنگی نداشته ایم.
از کورش گفت و اینکه یهودی ها رو در اون زمان آزاد گذاشته و یهودیها دوستش دارند.
از شباهت چهره های ایرانی و ایتالیایی و اسراییلی گفت و از یهودیهای ایران که بسیار هستند و بلاخره از چرایی انکار هولوکاست توسط ما؟؟!!
برایش توضیح دادم که احمدی نژاد ما نیست و ما مردم آنها را دوست و باور داریم.
از من خواهش کرد بیشتر او را ببینم تا برایم از هولوکاست بگوید.از عزیزانی که از دست داده.از چگونگی زنده ماندن خودش و از حقیقت محضی که به گفته او یک دیوانه در دنیا پیدا شده و انکارش می کند.
من و اولگا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر