۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

سی سال از آغاز جنگ گذشت.سی سال یعنی به سن انقلابی که قرار بود انفجار نور باشد



خیلی ستم شد به ما..
به مایی که آمدیم دست چپ و راستمان را بشناسیم.
گفتند یک سمت رو به بهشت است و یک سمت به جهنم ! 
ولی خوب هر دو در یک سمت بودند( جبهه)
هر چه از کودکی یادم هست رد پای جنگ دارد.
کابوسهای دویدن و به سنگر نرسیدن و زیر دست و پا له شدن رهایم نکرده است.
هنوز فریادهای عصبی پدرم وقتی خسته از پادگان برمی گشت در گوشم زنگ می خورد
هنوز خاطره ی مویه های مادرم تنم را مور مور می کند
وقتی می شنید باز هم دزفول موشک باران شده و همه کس و کارش آنجا..؟
خودزنی عمه ها و بابا هرگز از مغزم پاک نشده
وقتی جنازه ی دونیم شده ی عموی ۱۷ ساله را دو هفته بعد از اعزام!برگرداندند و گفتند:
 مبارک باشد شربت شهادت نوشید و شفیع شماست برای آخرت.
مگر می شود فراموش کرد روزهایی را که با مرگ بر صدام شب می کردیم
و شبهایی که با شهادت نزدیکان صبح می شد.
چه کتک ها خوردم از مدیر دبستان:ما هر روز برای اسلام دسته دسته شهید میدهیم
و تو کلاهت را زیر مقنعه نمی پوشی؟
و من در عالم ۷ سالگی از عموی شهیدم گریان می خواستم 
 شفاعتم را بکند تا به خاطر موی پریشان جهنمی نشوم.
و ما بیچاره !! ما نسل سی چهل ساله !! چه سوختیم بیهوده از نابخردی بزرگان.
هنوز که هنوز است عقده ها و سرخورده گی ها و کمبودهای آن روزها
مثل درد کهنه در خونمان مانده و هیچ چیز التیامش نمی دهد.
هنوز سرفه های شیمیایی! ویلچرنشینهای خندان و بیجان!
 ویرانه های هرگز آباد نشده ی خوزستان!
چشمهای مادران منتظر به خبر! همسران شوهر کرده ولی در به در!
 بچه های یتیم بی قبر پدر! هنوز که هنوز است خیلی مانده.
خیلی مانده که به صلح دست یابیم.
اگر معنای صلح آرامش است.



۳ نظر:

  1. کودکی کردنمن رفت به بزرگسالی کردن.مجبور بودیم مثل بقیه زجر کشیده باشیم انگار نه که بچه بودیم.حالا بزرگیم هم چوب دوسر طلا

    پاسخحذف
  2. من بي گلم ولی
    با جرم ساقه مي‌شكنم در مسير باد

    بستم تنم را به داربست
    به انتظار
    شايد كه گل دهم
    من هم به یک بهار

    http://khejalat.blogspot.com/2010/01/blog-post_8058.html

    پاسخحذف
  3. فاضلاب تو اسلام و محمد تازی و خمینی و حماقت.

    پاسخحذف