مدتهاست فکر می کردم تا هنوز پیر نشده ام اینجا از خاطرات کودکی بنویسم
شاید روزی روزگاری برای فرزندانم جالب باشد و من یادم نباشد.
در کنار خاطرات کودکی خوابهای طلاییست.
شاید شما هم از آن دسته باشید که خوابهاتان معمولن حیرت انگیز است
و هیچکس برایش تعبیر درستی ندارد و در عین حال همه برایش تعبیر خودشان را دارند.
من از ۱۳ سالگی تا ۲۵ سالگی ۱۷ تا دفتر خاطرات ۱۰۰ برگ و دویست برگ داشتم.
پدرم که فوت شدند همه رو آتش زدم.
خیلی خوب و بد داشت و تغییر سن من در تک تک صفحات هر جلدش مشهود بود.
از ازدواج فلانی تا بچه دار شدنش از فوت فلانی تا دعوای ارثیه و بعد مردن همان میراث خورها
تا تولد ایکس و ایگرگ و قد کشیدنهاو هرچه که فکر کنید!
روزانه نوشته شده بود اگر شده در یک خط با عجله از اینکه روز خوبی بود یا بد.
تصور می کنم یک دوره هفت هشت ماهه وقفه داشتم که البته در ده بیست صفحه بعد از چند ماه
همان ها را هم نوشته بودم.
در این یک سالی که برای ایران از سیاست نوشته ام اگرچه حرفهایم فنی و علمی و صد در صد صحیح نیست اما دلم حسابی آرام گرفته و باز هم خواهم نوشت.
ولی انگار از دو هفته پیش که پا گذاشتم به سی و یک سالگی بازگشتن ذهنم به پیش از ۱۵ سالگی
و به خصوص پیش از یازده سالگی بیشتر اتفاق می افتد.
برای همین تصمیم گرفته ام از آن دوران هم بنویسم.
شما هم اگر خاطره یا خواب طلایی دارید که ملکه ذهنتون شده یا هنوز بعد از ۲۰ سال و ۴۰ سال و...
خلاصه طی عمر با عزت تون با به یاد آوردنش دلتون غنج می ره
و بدتون نمیاد با من و بقیه در میون بگذارید ممنون می شم کامنتش کنید تا من پستش کنم.
وبلاگ جای خوبی برای گفتن خاطرات است, بخصوص برای شخصی مثل شما که در این خصوص مهارت خاصی هم دارید.. خیلی از حرفهای شما در رابطه با سیاست بسیار علمی و دقیق و صد درصد صحیح هم بود
پاسخحذف...
پاسخحذفپياش بسکه دويدم كوچه را دیگر شدم خسته
ببين او را در آرامش دو چشم كوچكش بسته
و شايد زير پلكش خواب ميبيند
عبور قايقي بر بركهاي پر آب ميبيند
...
http://khejalat.blogspot.com/2010/01/blog-post_685.html