یکی از دوستهای صمیمی من این روزها حسابی غمگین است دوست پسرش رهایش کرده!!
او زیباست و خانواده خوبی دارد.دانشجو است و در کنارش همیشه کار کرده.از آنهایی که تا نوجوانی پول زیاد داشته اند و بعد از ورشکستگی بابا مانده اند در خم کوچه ی ما از کدام قشر هستیم! نمی دانم چرا مورد مناسب ازدواج به پستش نخورده و به قول خودش مجبور است تو دوست پسرها دنبالش باشد.
سی ساله شده اما هنوز مثل خیلی از دخترها و پسرهای ایران به دلیل دوری از جهان باز و حقایق زندگی و بی تجربه گی و فرهنگ غلط در زندان چه کنم حبس شده است.
به قول خودش((در دل شاهنامه دارد از این دوستیها و شکست ها)) اما چرا ادامه می دهد؟دوستی های خیابانی چه مضراتی دارد؟چه نیازی هست؟چه لزومی دارد؟
در جامعه سالم و نه بیمار و مذهب زده دوستیها از کودکی مرزی ندارند و این جذابیتها فقط به دلیل روابط جنسی به وجود نمی آید.در جامعه سالم دختر و پسر حق دارند انتخاب کنند که برای چه با هم دوست می شوند.دلایل از همان ابتدا مشخص است و عاشقی و ازدواج و سکس با این دوستی ها درهم آمیخته نمی شوند و نتیجه اش آش شله قلمکار نیست.دوستی از کودکی با جنس مخالف بزرگترین حسنش این است که از دنیای واقعی آنها آگاه می شوی و وقتی به سن مناسب رسیدی می توانی تصمیم بگیری که دلیلت برای ازدواج چیست و یا اینکه کی وقت مناسب ازدواج است و یا اصلن برای ازدواج ساخته شده ای یا نه؟
در جامعه بیمار مذهب و تعصب در هم می آمیزد که یک فاجعه است آن به کنار!! آنهایی که مذهبی نیستند و تعصب به آن ندارند همه چیز را در هم می آمیزند و مرز بندی که از کودکی به مغزها فرورفته امروز فاجعه می شود.دخترها چیزی دارند که باید مراقبش باشند و پسرها چیزی دارند که نیازی به مراقبت ندارد؟!
و این مرزبندی وقتی با ورود به جامعه برداشته می شود که انسان در بلوغ و پی جاذبه جنسی است رابطه بین زن و مرد هیچ معنایی پیدا نمی کند جز سکس!
دخترها فقط یاد می گیرند از آن چیزی که باید مراقبش باشند صلاح برای جذب بسازند و پسرها فقط در پی یافتن آنچه که بهتر است.روابط انسانی کاملن بی معنا می شود.نیازهایی که دو جنس مخالف می توانند برای هم براورده کنند اعم از شناخت دنیای زنانگی و مردانگی می شود:ازدواج و فرار از تنهایی برای دخترها و یا سکس برای پسرها.
نه پسر مقصر است و نه دختر.پسر در موقعیت مناسب برای تاهل نیست و پاسخش به ازدواج منفی است و دختر دیگر از مجرد بودن خسته شده چون تصور می کند با ازدواج آزادی عمل بیشتری خواهد داشت.چون در دوران تجرد امنیت ندارد.همه در مغز او فرو کرده اند که باید پشتوانه داشته باشد و به تنهایی از پس زندگی برنمی آید.
از دوستم می پرسم چرا در خیابان دنبال شوهر می گردی؟بین دوستهای خیابانی؟ می گوید جای دیگری سراغ داری؟می گویم ازدواج آش دهن سوزی نیست هرچند خوبش خیلی خوب است همراه با مشکلاتی که باید دو نفره حسابش کنی!می گوید:حداقل مجبور به کار کردن نیستم!
راستش را بخواهید فکر کردم بد نیست پستی در بلاگ بگذارم در رابطه با این موضوع.دوست من که سی ساله است و تحصیلکرده با خانواده خوب!به چه درد تلخی دچار است که می خواهد برود به کهنه شویی و ظرفشویی و خانه داری و شوهر داری و مادر شوهر داری اما بیرون کار نکند؟
می گوید:از اینکه نمی توانم آنچه که دلم می خواهد پخته شود خسته ام.از اینکه ساعت خواب و بیداری و تلویزیون دیدن و مهمانی دادن و مهمانی رفتنم دست دیگران و با اجازه باشد خسته ام.از اینکه یک کتاب که می خواهم بخوانم می بایست صدبار به دیگران بگویم ساکت باشند خسته شده ام.از اینکه باید مراقب مصرف تلفن و آب وبرق و گاز باشم و وقتی مراقبم باز هم بعد از آمدن قبض ها غرغر داریم کلافه ام.
از اینکه برای بچه خواهر و برادر به اسم خاله شدن و عمه شدن دایه باشم خسته ام.
او از خیلی چیزهای به ظاهر پیش پا افتاده خسته است اما حق دارد.انسان در هر سنی که وقتش رسید یکی بیست ساله و یکی سی ساله و یکی چهل ساله نیاز دارد به استقلال.دوست من اگر مادر بود شاید بچه ده ساله می داشت و این یعنی امر و نهی کردن به او در این سن یک شوک عاطفی و روانی هر روزه است.
ایکاش می توانست مستقل شود و به قول خودش در دنیای یک نفره بی نیاز به مرد و پشتوانه کم و کاستی های زندگی را به دوش بکشد اما خودش باشد!حالا اگر ازدواج مناسبی هم پیش آمد چه بهتر.
اما چیزی که دوست من و شاید خیلی مجردهای دیگر ندانند این است که ازدواج حتا با اهداف سالم و جهانی و استاندارد هزار داستان جدید و پیش بینی نشده خوب و بد دارد.حالا اگر با هدفی که دوست من دارد باشد چه فاجعه ای می شود؟
از دوستم خواستم ایده آلیست نباشد و به داشته هایش بچسبد و این وابستگی که جامعه و فرهنگ برایش به وجود آورده خودش از خودش دور کند.شاید اگر از بیست سالگی به جای اینکه شور پشتوانه پیدا کردن بزند دنبال دانشگاه و کار خوب رفته بود حالا هم شوهر داشت هم استقلال و شاید هیچ کدام اما آرامش.
پریسا جان اگر خواستیم از آن سنتهای عقب افتاده دور شویم و به دنیای مدرن و عواقب و مواهباش برسیم، باید همه جنبههای آنرا بپذیریم. اینگونه نیست که هر بخشی از آن که با منافع ما سازگار بود بخواهیم و آن بخشهایش که با سلایق ما سازش نداشت دور بریزیم!
پاسخحذفمثلا در خواستههای این دوست شما یکی هم این است که کار نکنند و بشوند خانم خانه دارد. آخه عزیز دلم، حتی در دنیای عقب افتاده ایران خودمان هم دیگر چنین چیزی برای خانوادههای متوسط هم میسر نیست و زنها در این خانوادهها باید بیرون از خانه هم کار کنند تا شکم خانواده سیر شود. البته اگر طبقه آقازاده مد نظر ایشان باشد فرق دارد! آنها از تصدق سر حکومت آخوندی حتی قادرند چند زن در خانه داشته باشند.
خلاصه اینکه عزیز جان به این دوست خود توصیه کنید از خر شیطان بیاید پایین و کار کند که بهترین گزینه استقلال مادی است.
من از سن 19 سالگی استقلال مالی داشتهام، به همین دلیل هم اصلا برایم قابل لمس نیست چگونه یک انسان عاقل و بالغ میتواند وابسته به دیگران زندگی کند. باور کن حتی فکر کردن به چنین شرایطی هم مرا دیوانه میکند چه برسد به عملی کردن آن!
یعنی میشه فقط گفت ایکاش
پاسخحذفایکاش اینجا هم مجردها حق انتخاب داشتن
ایکاش اینجا هم میشد یه زندگی مجردی مناسب داشت
ولی فقط ایکاش ............
میفهمم چیمیگی پریسا جان و باهات کاملا موافقم
پاسخحذفاگر شرایط خوشایند نیست
در عوض
بهقدر کافی
غمانگیز هست
:-)
نمیدونم چی بگم.. چون دلایل دوستت برای ازدواج دلایل کوتاه مدت و سطحیه.. شاید همه این امکانات براش فراهم بشه اما چون فقط بر پایه این چیزها انتخاب میکنه، در نهایت آرامش و عشق رو نداشته باشه...
پاسخحذفبه نظر میاد دوستت درک درستی از تاهل نداره. و البته تو هم کم بیراه نرفتی که تاهل یعنی بشور بساب و نگهداری از خانواده شوهر... دیگه اینجوریام نیست عزیزکم ... دی
ولی خداییش بگو این حرف رو دوستت از کجا در آورده که "اگر ازدواج کنی" مستقل میشی؟
کسی که حتی برای کوچکترین مسایل زندگیش وابسته به تصمیم دیگرانه، مطمئن باش یک شبه و با ازدواج براش تغییری حاصل نمیشه. چون روح مستقلی نداره!
چقدر حرفیدم... ):